زندگی مافیایی من پارت ۳۰
یک هفته بعد
ویو ا/ت
امروز قرار بود با کوک بریم ایران تا به خانواده ام بگیم داریم ازدواج می کنیم
فلش بک به زمانی که رسیدن
در زدم که دایانا در رو باز کرد همین که منو دید خشکش زد
&مامان بابا زود بیاین آبجی اومده (داد)
# چی ا/ت اومده دخترم اومده
_مامان دلم خیلی برات تنگ شده بود
@ دخترم خیلی خوش اومدی
# ا/ت این پسره کیه
_همونی که دربارش بهتون گفتم اسمش جونگ کوکه
+سلام
# صبر کن ببینم تو بهش فارسی یاد دادی
_(خنده) اره یه چند کلمه برای احوال پرسی بهش یاد دادم
@بفرمایید داخل
+ممنون
& میگم اونی این پسره خیلی کراشه خوش به حالت (نیشخند)
یه دونه زدم پس کلش
_اِی بچه پرو (خنده)
&(خنده)
رفتیم نشستیم و من درباره ی ازدواج مون گفتم
# خب به نظر پسر خوبی میاد مطمئنی دوست داره
_اره مامان مطمئنم
@ خب ولی ما هنوز نمی شناسیمش
_نگران نباش بابا ما الان سه ساله که داریم باهم زندگی میکنیم من کامل میشناسمش
@ خب شغلش چیه
_خب یه شرکت بزرگ توی کره داره همه می شناسنش
@ خیله خب باشه اگه شما اینقدر رو هم شناخت دارید و همو دوست دارید ما مانع نمیشیم
_یعنی قبول میکنید
# درسته
_ممنونم واقعا ممنونم(لبخند و خوشحال)
رو به کوک کردم و بهش گفتم که قبول کردم اونم یه لبخند زد بغلم کرد
@اهم اهم حالا جو گیر نشین بلند شین برین استراحت کنید
_(خنده) باشه..... عا راستی مامان از آنا و دانیال چه خبر ( خواهر و برادر های بزرگ ا/ت هستن توی معرفی یادم رفت بنویسم)
# هیچی اونا هم سخت مشغول درسشونن
_خب پس بهشون خبر بدین بیان اینجا براشون یه پیشنهاد دارم
# باشه بهشون میگم شب بیان
بعد با کوک رفتیم اتاق من و استراحت کردیم
فلش بک به شب
شب شده بود با کوک رفتیم پایین که دیدم آنا و دانیال اومدن (علامت آنا * علامت دانیال ×)
* ا/ت خودتی باورم نمیشه دختر چقدر عوض شدی وای چه تیپ خفنی زدی قبلاً این طوری لباس نمیپوشیدی
_اره خواهر عوض شدم بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنی
بعد همو بغل کردیم
×خب حالا دیگه مارو هم تحویل نمیگیری
_مگه میشه هویج بستنی عه خوش مزه امو فراموش کنم
رفتم بغلش کردم که دیدم کوک داره با حرص نگام میکنه
×ا/ت این پسره دیگه کیه چرا این جوری نگاه میکنه
_(خنده) چیزی نیست داداش فقط غیرتی شده
×مگه کیه که بخواد غیرتی شه
_شوهر ایندم
*×چیییییییییی(تعجب)
*از کی تا حالا
×اون وقت با اجازه ی کی
@با اجازه ی ما
×بابا مامان شما میدونستید
#خواهرت دربارش به ما گفته بود
@امروز هم گفت که میخوان ازدواج کنن
_این حرف هارو ول کنین بیان میخوام باهاتون حرف بزنم
داشتیم میرفتیم که کوک دستم رو گرفت
+این پسره کیه
_(خنده) نگران نباش اون برادرمه
+باش
×خب چی میخواستی بگی
_...................
۱۵لایک
۳۰کامنت
ویو ا/ت
امروز قرار بود با کوک بریم ایران تا به خانواده ام بگیم داریم ازدواج می کنیم
فلش بک به زمانی که رسیدن
در زدم که دایانا در رو باز کرد همین که منو دید خشکش زد
&مامان بابا زود بیاین آبجی اومده (داد)
# چی ا/ت اومده دخترم اومده
_مامان دلم خیلی برات تنگ شده بود
@ دخترم خیلی خوش اومدی
# ا/ت این پسره کیه
_همونی که دربارش بهتون گفتم اسمش جونگ کوکه
+سلام
# صبر کن ببینم تو بهش فارسی یاد دادی
_(خنده) اره یه چند کلمه برای احوال پرسی بهش یاد دادم
@بفرمایید داخل
+ممنون
& میگم اونی این پسره خیلی کراشه خوش به حالت (نیشخند)
یه دونه زدم پس کلش
_اِی بچه پرو (خنده)
&(خنده)
رفتیم نشستیم و من درباره ی ازدواج مون گفتم
# خب به نظر پسر خوبی میاد مطمئنی دوست داره
_اره مامان مطمئنم
@ خب ولی ما هنوز نمی شناسیمش
_نگران نباش بابا ما الان سه ساله که داریم باهم زندگی میکنیم من کامل میشناسمش
@ خب شغلش چیه
_خب یه شرکت بزرگ توی کره داره همه می شناسنش
@ خیله خب باشه اگه شما اینقدر رو هم شناخت دارید و همو دوست دارید ما مانع نمیشیم
_یعنی قبول میکنید
# درسته
_ممنونم واقعا ممنونم(لبخند و خوشحال)
رو به کوک کردم و بهش گفتم که قبول کردم اونم یه لبخند زد بغلم کرد
@اهم اهم حالا جو گیر نشین بلند شین برین استراحت کنید
_(خنده) باشه..... عا راستی مامان از آنا و دانیال چه خبر ( خواهر و برادر های بزرگ ا/ت هستن توی معرفی یادم رفت بنویسم)
# هیچی اونا هم سخت مشغول درسشونن
_خب پس بهشون خبر بدین بیان اینجا براشون یه پیشنهاد دارم
# باشه بهشون میگم شب بیان
بعد با کوک رفتیم اتاق من و استراحت کردیم
فلش بک به شب
شب شده بود با کوک رفتیم پایین که دیدم آنا و دانیال اومدن (علامت آنا * علامت دانیال ×)
* ا/ت خودتی باورم نمیشه دختر چقدر عوض شدی وای چه تیپ خفنی زدی قبلاً این طوری لباس نمیپوشیدی
_اره خواهر عوض شدم بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنی
بعد همو بغل کردیم
×خب حالا دیگه مارو هم تحویل نمیگیری
_مگه میشه هویج بستنی عه خوش مزه امو فراموش کنم
رفتم بغلش کردم که دیدم کوک داره با حرص نگام میکنه
×ا/ت این پسره دیگه کیه چرا این جوری نگاه میکنه
_(خنده) چیزی نیست داداش فقط غیرتی شده
×مگه کیه که بخواد غیرتی شه
_شوهر ایندم
*×چیییییییییی(تعجب)
*از کی تا حالا
×اون وقت با اجازه ی کی
@با اجازه ی ما
×بابا مامان شما میدونستید
#خواهرت دربارش به ما گفته بود
@امروز هم گفت که میخوان ازدواج کنن
_این حرف هارو ول کنین بیان میخوام باهاتون حرف بزنم
داشتیم میرفتیم که کوک دستم رو گرفت
+این پسره کیه
_(خنده) نگران نباش اون برادرمه
+باش
×خب چی میخواستی بگی
_...................
۱۵لایک
۳۰کامنت
۱۴.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.