تو آرام دست چیفویو را گرفتی و از اتاق بیرون رفتی وقتی از پلهها ...
---
تو آرام دست چیفویو را گرفتی و از اتاق بیرون رفتی. وقتی از پلهها پایین آمدید، ناگهان با نگاههای سرد و جدی اعضای دیگر تومان روبهرو شدید.
چشمان تیز و کمی عصبانی آنها مستقیم به شما دوخته شده بود. دراکن جلو آمد و با صدایی محکم گفت:
«شما کل شب رو سر و صدا کردین و ما اصلاً راحت نخوابیدیم!»
مایکی هم با اخم، دستهایش را روی سینهاش انداخته بود و گفت:
«تو فکر کردی میتونی بدون اینکه کسی متوجه بشه، این همه سروصدا کنی؟»
تو کمی عقب رفتی، اما چیفویو با خونسردی دستت را محکمتر گرفت و لبخندی نیمهشیطنتآمیز زد:
«باشه… شب قبل یه کمی شلوغ شد، اما خب… نمیخواستیم هیچ آسیبی به کسی برسونیم. فقط داشتیم کمی خوش میگذروندیم.»
نگاهها هنوز جدی بودند، اما حس کردی شیطنت کوچک و صمیمیت شما با چیفویو، ترکیبی از تنش و طنز ایجاد کرده که نمیگذارد فضای قصر کاملاً سنگین بشه.
دراکن با صدایی محکم و کمی تهدیدآمیز گفت:
«شماها باید تنبیه بشید!»
چشمان همه به تو و چیفویو دوخته شد، و بعد با اشارهای به خودش ادامه داد:
«به مدت پنج روز، هرکی هر چقدر میخواد میتونه از خون تو بخوره.»
تو خشکت زدی، قلبت تندتر زد و دستت کمی لرزید. نگاههای تیز اعضای خونآشام، وحشت و احترام توامان به همراه داشت.
چیفویو بیدرنگ جلو ایستاد، دستت را محکمتر گرفت و با صدایی محکم اما خونسرد گفت:
«هیچ کس حق نداره بهش آسیب برسونه، حتی اگر تنبیه باشه… من خودم مراقبش هستم.»
مایکی هم با اخمی عمیق، دستهایش را مشت کرد و به دراکن نگاه کرد، انگار که میخواست بگوید:
«اگه قراره کسی آسیب ببینه، اول باید با من روبهرو بشید.»
تو کمی آرام شدی...
تو آرام دست چیفویو را گرفتی و از اتاق بیرون رفتی. وقتی از پلهها پایین آمدید، ناگهان با نگاههای سرد و جدی اعضای دیگر تومان روبهرو شدید.
چشمان تیز و کمی عصبانی آنها مستقیم به شما دوخته شده بود. دراکن جلو آمد و با صدایی محکم گفت:
«شما کل شب رو سر و صدا کردین و ما اصلاً راحت نخوابیدیم!»
مایکی هم با اخم، دستهایش را روی سینهاش انداخته بود و گفت:
«تو فکر کردی میتونی بدون اینکه کسی متوجه بشه، این همه سروصدا کنی؟»
تو کمی عقب رفتی، اما چیفویو با خونسردی دستت را محکمتر گرفت و لبخندی نیمهشیطنتآمیز زد:
«باشه… شب قبل یه کمی شلوغ شد، اما خب… نمیخواستیم هیچ آسیبی به کسی برسونیم. فقط داشتیم کمی خوش میگذروندیم.»
نگاهها هنوز جدی بودند، اما حس کردی شیطنت کوچک و صمیمیت شما با چیفویو، ترکیبی از تنش و طنز ایجاد کرده که نمیگذارد فضای قصر کاملاً سنگین بشه.
دراکن با صدایی محکم و کمی تهدیدآمیز گفت:
«شماها باید تنبیه بشید!»
چشمان همه به تو و چیفویو دوخته شد، و بعد با اشارهای به خودش ادامه داد:
«به مدت پنج روز، هرکی هر چقدر میخواد میتونه از خون تو بخوره.»
تو خشکت زدی، قلبت تندتر زد و دستت کمی لرزید. نگاههای تیز اعضای خونآشام، وحشت و احترام توامان به همراه داشت.
چیفویو بیدرنگ جلو ایستاد، دستت را محکمتر گرفت و با صدایی محکم اما خونسرد گفت:
«هیچ کس حق نداره بهش آسیب برسونه، حتی اگر تنبیه باشه… من خودم مراقبش هستم.»
مایکی هم با اخمی عمیق، دستهایش را مشت کرد و به دراکن نگاه کرد، انگار که میخواست بگوید:
«اگه قراره کسی آسیب ببینه، اول باید با من روبهرو بشید.»
تو کمی آرام شدی...
- ۶۰۲
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط