با تمومه وجودم میدوییدم،،،نمیتونستم چیزی رو که دیدم باور
با تمومه وجودم میدوییدم،،،نمیتونستم چیزی رو که دیدم باور کنم،،من...من..شایده یه قتلم؟؟؟
سعی میکردم سریع تر پاهام رو به حرکت در بیارم،،وختی مطمئن شدم کسی دمبالم نیست
وایسادم،نفس عمیقی کشیدمو وارده خونه شدم
_س..سلامم(سعی میکنه خودشو پر انرژی نشون بده)
÷یجی،،دخترم کجا موندی، گفتی میری نودل بخری،نه درستش کنی
_اههه..ببخشین ممانییی تو راه بایکی از دوستام حرف میزدم
÷اها..خوب چرا انقدر عرق کردی؟
_ممانننن...من میرم تو اتاقم نودلا اماده شد صدام کنن
از پله ها بالا رفتم،کتمو روی تختم گذاشتم،یه دستی به موهام اوردم، لبتابمو باز کردمو شروع کردم به فیلم گرفتن از خودم
_سلام،من کیم یجی هستم و ۲۲ سالمه،میخام درمورده چیزی که امشب دیدم بگم،،ساعت حدود یک شب بود ولی ممانم هنوز از سره کار برنگشته بود
روی تختم دراز کشیده بودمو کتاب میخوندم که باصدایی که اومد فهمیدم ممانم برگشته
رفتم پایین به نظر خسته میومد پس منم گفتم که برات نودل درست میکنم،اما هیچ نودلی نداشتیم،به قسد خریدن نودل خونه رو ترک کردم و رفتم از فروشگاهی که همیشع بازه نودل خریدم،وختی برگشتم از ساعت یکو نیم گذشته بود،خیابون تاریک و خلوت بود راستش خیلی ترسیدم ولی سعی کردم به چیزای بدی فکر نکنم،همین طوری توی کوچه های باریکو تاریک راه میرفتم که..صدای زجر کشیدنه یکی رو شنیدم،از اونجایی که خیلی کنجکاو شده بودم جلو رفتم ولی با چیزی که دیدم قلبم اومد تو مشتم...
مگه افسانه ها میشه واقعی شد؟!...
نمیدونم شایدم خلاطی شدمو اون خوناشام نبود...ولی اخه چه فرده نرمالی میتونه سرشو ببره تو گردنه یه پسرو خونشو بخوره؟!..
نمیتونستم خوب صورتشونو ببینم
یه گوشه ی دیوار نگاشون میکم که..اون پسره که گفتم داره خونه اون پسره دیگه رو میخوره نگام کرد...تنها چیزی که دیدم چشمای قرمز بودو..بعدش
پا به فرار گذاشتم وختی فرار کردم دیدم که اون پسره ی چشم قرمز سره اون پسررو که خونشو میخورد با چاقو زد...
......این کله چیزی بود که من دیدم
تا یه اتفاقه دیگه بای
لبتاپ رو بستمو دسمام رو روی چشمام گذاشتم
_خدای من...چطور ممکنه...
÷یجیییی بیا نودل امادسسس
_اومدمممم
پارت ۱
فیک جدید شروع شددددددد
نظر بدید
سعی میکردم سریع تر پاهام رو به حرکت در بیارم،،وختی مطمئن شدم کسی دمبالم نیست
وایسادم،نفس عمیقی کشیدمو وارده خونه شدم
_س..سلامم(سعی میکنه خودشو پر انرژی نشون بده)
÷یجی،،دخترم کجا موندی، گفتی میری نودل بخری،نه درستش کنی
_اههه..ببخشین ممانییی تو راه بایکی از دوستام حرف میزدم
÷اها..خوب چرا انقدر عرق کردی؟
_ممانننن...من میرم تو اتاقم نودلا اماده شد صدام کنن
از پله ها بالا رفتم،کتمو روی تختم گذاشتم،یه دستی به موهام اوردم، لبتابمو باز کردمو شروع کردم به فیلم گرفتن از خودم
_سلام،من کیم یجی هستم و ۲۲ سالمه،میخام درمورده چیزی که امشب دیدم بگم،،ساعت حدود یک شب بود ولی ممانم هنوز از سره کار برنگشته بود
روی تختم دراز کشیده بودمو کتاب میخوندم که باصدایی که اومد فهمیدم ممانم برگشته
رفتم پایین به نظر خسته میومد پس منم گفتم که برات نودل درست میکنم،اما هیچ نودلی نداشتیم،به قسد خریدن نودل خونه رو ترک کردم و رفتم از فروشگاهی که همیشع بازه نودل خریدم،وختی برگشتم از ساعت یکو نیم گذشته بود،خیابون تاریک و خلوت بود راستش خیلی ترسیدم ولی سعی کردم به چیزای بدی فکر نکنم،همین طوری توی کوچه های باریکو تاریک راه میرفتم که..صدای زجر کشیدنه یکی رو شنیدم،از اونجایی که خیلی کنجکاو شده بودم جلو رفتم ولی با چیزی که دیدم قلبم اومد تو مشتم...
مگه افسانه ها میشه واقعی شد؟!...
نمیدونم شایدم خلاطی شدمو اون خوناشام نبود...ولی اخه چه فرده نرمالی میتونه سرشو ببره تو گردنه یه پسرو خونشو بخوره؟!..
نمیتونستم خوب صورتشونو ببینم
یه گوشه ی دیوار نگاشون میکم که..اون پسره که گفتم داره خونه اون پسره دیگه رو میخوره نگام کرد...تنها چیزی که دیدم چشمای قرمز بودو..بعدش
پا به فرار گذاشتم وختی فرار کردم دیدم که اون پسره ی چشم قرمز سره اون پسررو که خونشو میخورد با چاقو زد...
......این کله چیزی بود که من دیدم
تا یه اتفاقه دیگه بای
لبتاپ رو بستمو دسمام رو روی چشمام گذاشتم
_خدای من...چطور ممکنه...
÷یجیییی بیا نودل امادسسس
_اومدمممم
پارت ۱
فیک جدید شروع شددددددد
نظر بدید
۹.۶k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.