منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:81
بعد هیستیریک خندید و بیرون رفت
سمت ات چرخیدم با گریه بزور پاشو رو صندلی نگه داشته بود
جونگکوک:ات ات تعادلتو حفظ کن به هیچ عنوان پاتو از رو صندلی برندار
ات:جونگکوک من نمیتونم زیاد ت...تحمل کنم جون...جونگکوک یه کاری بکن
جونگکوک:با..باشه
به اطراف نگاهی انداختم هیچی نبود باید یه کاری میکردم
ات:جونگکوک تحملم تموم شده زود...زودتر یه... یه کار... کاری ب... بکن
جونگکوک:خاهش میکنم تحمل کن
با دیدن گوشیم که رو زمین افتاده فکری به سرم زد
کفشمو در اوردم و با انگشت پام به گوشی زدم که باز شد
بعد همینجوری رو تماس ها زدم و شماره جونگ شین رو گرفتم
ات:جو...جونگکوک یه... ک..کاری بکن
جونگ شین:الو داداش؟
جونگکوک:جونگ شین سریع کلی بادیگارد با خودت بیار و بیایین به کارخونه متروکه نزدیک جنگل....
جونگ شین:چیزی شده؟
جونگکوک:ات تو خطره زود باشیننن
جونگ شین:اوکی.
گوشیو قطع کردم و گفتم
جونگکوک:خاهش میکنم یکم دیگه هم تحمل کن
سری تکون داد.
جونگکوک:به چیزای مثبتمون فکر کن چه خاطره های گذروندیم ات
کمی چشاشو بست و یهو باز کردو گفت
ات:خاطره هایی که گذروندیم؟ما باهم خاطره خوبی داشتیم جونگکوک؟همش جنگ و دعوا بحث و دل شکستگی هیچ وقت مثل دوتا ادم یا..یا مثل دوتا زن و شوهر رفتار ن...نکردیم. جونگکوک تو هیچ وقت دوسم نداشتی...یا یا هیچ وقت منو همسرت ندیدی نه شرعا نه قانونا هیچ خاطره ی خوبی با...جو...جونگکوک دیگه نمیتونم نم..نمیتونم ت...تحمل ک...کنم.
جونگکوک:به خودت فشار نیار ببخشید بابت هر اشتباهم خاهش میکنم به خودت فشار نیار
ات:دیگ...دیگه نمیتونم...
پاهاش بلند شد و صندلی رو زمین افتاد
جونگکوک:ات...اتتتتتت چیک...چیکار کردییییی.. اتتتت چشاتو نبندددد.
نفسش بند اومده بود
ات:ج...جونگ...کوک...
و چشاش بسته شد
قلبم وایساد چشام پر شد
داد زدم
جونگکوک:اتتتت چشاتو باز کن ات خاهش میکنم اتتتتت
تازور داشتم دستمو کشیدم ولی نه
نمیشد...
اشکام ریخت دیگه دیر شده بود از ته دلم گریه کردم.
دیگه ات...اتی نبود.
...
پارت:81
بعد هیستیریک خندید و بیرون رفت
سمت ات چرخیدم با گریه بزور پاشو رو صندلی نگه داشته بود
جونگکوک:ات ات تعادلتو حفظ کن به هیچ عنوان پاتو از رو صندلی برندار
ات:جونگکوک من نمیتونم زیاد ت...تحمل کنم جون...جونگکوک یه کاری بکن
جونگکوک:با..باشه
به اطراف نگاهی انداختم هیچی نبود باید یه کاری میکردم
ات:جونگکوک تحملم تموم شده زود...زودتر یه... یه کار... کاری ب... بکن
جونگکوک:خاهش میکنم تحمل کن
با دیدن گوشیم که رو زمین افتاده فکری به سرم زد
کفشمو در اوردم و با انگشت پام به گوشی زدم که باز شد
بعد همینجوری رو تماس ها زدم و شماره جونگ شین رو گرفتم
ات:جو...جونگکوک یه... ک..کاری بکن
جونگ شین:الو داداش؟
جونگکوک:جونگ شین سریع کلی بادیگارد با خودت بیار و بیایین به کارخونه متروکه نزدیک جنگل....
جونگ شین:چیزی شده؟
جونگکوک:ات تو خطره زود باشیننن
جونگ شین:اوکی.
گوشیو قطع کردم و گفتم
جونگکوک:خاهش میکنم یکم دیگه هم تحمل کن
سری تکون داد.
جونگکوک:به چیزای مثبتمون فکر کن چه خاطره های گذروندیم ات
کمی چشاشو بست و یهو باز کردو گفت
ات:خاطره هایی که گذروندیم؟ما باهم خاطره خوبی داشتیم جونگکوک؟همش جنگ و دعوا بحث و دل شکستگی هیچ وقت مثل دوتا ادم یا..یا مثل دوتا زن و شوهر رفتار ن...نکردیم. جونگکوک تو هیچ وقت دوسم نداشتی...یا یا هیچ وقت منو همسرت ندیدی نه شرعا نه قانونا هیچ خاطره ی خوبی با...جو...جونگکوک دیگه نمیتونم نم..نمیتونم ت...تحمل ک...کنم.
جونگکوک:به خودت فشار نیار ببخشید بابت هر اشتباهم خاهش میکنم به خودت فشار نیار
ات:دیگ...دیگه نمیتونم...
پاهاش بلند شد و صندلی رو زمین افتاد
جونگکوک:ات...اتتتتتت چیک...چیکار کردییییی.. اتتتت چشاتو نبندددد.
نفسش بند اومده بود
ات:ج...جونگ...کوک...
و چشاش بسته شد
قلبم وایساد چشام پر شد
داد زدم
جونگکوک:اتتتت چشاتو باز کن ات خاهش میکنم اتتتتت
تازور داشتم دستمو کشیدم ولی نه
نمیشد...
اشکام ریخت دیگه دیر شده بود از ته دلم گریه کردم.
دیگه ات...اتی نبود.
...
۸.۷k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.