منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:82
به جنازه بی جون و رنگ پریده ات خیره بودم و هیچ کاری نمیتونستم بکنم
سرخم کردم
از خودم متنفر بودم که نتونستم عشقمو نجات بدم
یهو با باز شدن در سر سمت در چرخوندم که بادیدن جونگ شین اینا لبخندی زدم
جونگکوک:اول ا...ات رو بیارین پایین
سری تکون دادن و دو نفر سمت ات رفتن جونگ شینم اومد و دستو پامو باز کرد
زود سمت ات رغتم و تو بغـ...لم گرفتمش دستمو سمت بینیش بردم نفس نمیکشید
رو گردنش گذاشتم نبضش نمیزد
اشکام ریخت
براید بغـ...لش کردم من میدونستم ات ولم نمیکنه
سمت بیرون دویدم و سوار ماشین شدم
جونگ شینم اومدو رانندگی کرد
جونگکوک:یکم زودتر رانندگی کننن
دستمو رو قفسه سینه ات گذاشتم و سی بار فشردم ولی تاثیر نمیکرد
دماغشو گرفتم و از چونش گرفتم و کشیدم
و لـ..بامو رو لـ...باش گذاشتم و نفس دادم بعد فاصله رفتم و دوباره نفس دادم
ولی تاثیری نداشت...
بلخره رسیدیم بغـ...لش گرفتم و به سمت داخل دویدم
جونگکوک:تو این خراب شده کسی نیست؟(مح هستم🙋♂)
چند نفر تمراه بایه برانکارد سمتم اومدن روش گذاشتم که دکتر گفت
دکتر:چش شده؟
با طناب خفش کردن توروخدا یه کاری بکنین
سری تکون دادن و رفتن
رو صندلی نشستم و منتظر موندم..
1ساعتی گذشت ولی خبری نبود یهو پدر و مادر اتو جیمین اومدن
جیمین سمتم اومدو یقمو گرفت
جیمین:با خاهرم چیکار کردی حروم زاده ی قاتل؟
جونگکوک:من کاری نکردم دشمنامون...
جیمین:دشمنای تویه عوضی با خاهر مظلوم من چیکار دارن هااااا
محکم هولش دادم و گفتم
جونگکوک:بیمارستان جای جنگ و دعوا نیست باید امیدوار شیم و دعا کنیم نه مثل سگ و گربه بیوفتیم به جون هم.
جیمین:حیف منتظر خاهرمم حیف رفیقمی وگرنه کشته بودمت.
رو صندلی نشستیم و منتظر موندیم
"ویو نویسنده"
تن سردش زیر هزارتا دستگاه بود
نفسش بند اومده بود و نبضش نمیزد
رنگش پریده بودو جونی نداشت
مثل یه مجسمه یا مانکن بود که اورده بودنش زیردستگاه
دستگاه تنفس رو به دهنش وصل کردن و دستگاه شوک الکتریکی رو برداشتن
دکتر:بزن رو 50ژول
رو تن بی جونش کنار قلبش گذاشت و برداشت ولی دستگاه هنوز خط صاف رو نشون میداد
با سر به پرستار اشاره کردکه بزنه رو 150 ژول
دوباره رو قلب بی حرکت ات گذاشتن و برداشتن ولی دریغ از یه نشونه حرکتی نداشت
نا امید تائید کرد بزنه رو 250 ژول
رو قلبش گذاشت و برداشت
ولی...
قلبش نمیزد..
دوباره رو قلبش گذاشتن و برداشتن ولی نه...
نبضش نمیزد و دستگاه صاف بود
ناامید همه دستگاه هارو خاموش کردو پارچه سفید رو روی سرش کشید..
دیگه اتی نبود وجود نداشت دیگه همدم و یاری نبود تا اون پسرکو لجبازیاشو تحمل کنه
جونگکوک برای اولین بار عاشق شده بود...
ولی عشقشو از دست داده بود.
پارت:82
به جنازه بی جون و رنگ پریده ات خیره بودم و هیچ کاری نمیتونستم بکنم
سرخم کردم
از خودم متنفر بودم که نتونستم عشقمو نجات بدم
یهو با باز شدن در سر سمت در چرخوندم که بادیدن جونگ شین اینا لبخندی زدم
جونگکوک:اول ا...ات رو بیارین پایین
سری تکون دادن و دو نفر سمت ات رفتن جونگ شینم اومد و دستو پامو باز کرد
زود سمت ات رغتم و تو بغـ...لم گرفتمش دستمو سمت بینیش بردم نفس نمیکشید
رو گردنش گذاشتم نبضش نمیزد
اشکام ریخت
براید بغـ...لش کردم من میدونستم ات ولم نمیکنه
سمت بیرون دویدم و سوار ماشین شدم
جونگ شینم اومدو رانندگی کرد
جونگکوک:یکم زودتر رانندگی کننن
دستمو رو قفسه سینه ات گذاشتم و سی بار فشردم ولی تاثیر نمیکرد
دماغشو گرفتم و از چونش گرفتم و کشیدم
و لـ..بامو رو لـ...باش گذاشتم و نفس دادم بعد فاصله رفتم و دوباره نفس دادم
ولی تاثیری نداشت...
بلخره رسیدیم بغـ...لش گرفتم و به سمت داخل دویدم
جونگکوک:تو این خراب شده کسی نیست؟(مح هستم🙋♂)
چند نفر تمراه بایه برانکارد سمتم اومدن روش گذاشتم که دکتر گفت
دکتر:چش شده؟
با طناب خفش کردن توروخدا یه کاری بکنین
سری تکون دادن و رفتن
رو صندلی نشستم و منتظر موندم..
1ساعتی گذشت ولی خبری نبود یهو پدر و مادر اتو جیمین اومدن
جیمین سمتم اومدو یقمو گرفت
جیمین:با خاهرم چیکار کردی حروم زاده ی قاتل؟
جونگکوک:من کاری نکردم دشمنامون...
جیمین:دشمنای تویه عوضی با خاهر مظلوم من چیکار دارن هااااا
محکم هولش دادم و گفتم
جونگکوک:بیمارستان جای جنگ و دعوا نیست باید امیدوار شیم و دعا کنیم نه مثل سگ و گربه بیوفتیم به جون هم.
جیمین:حیف منتظر خاهرمم حیف رفیقمی وگرنه کشته بودمت.
رو صندلی نشستیم و منتظر موندیم
"ویو نویسنده"
تن سردش زیر هزارتا دستگاه بود
نفسش بند اومده بود و نبضش نمیزد
رنگش پریده بودو جونی نداشت
مثل یه مجسمه یا مانکن بود که اورده بودنش زیردستگاه
دستگاه تنفس رو به دهنش وصل کردن و دستگاه شوک الکتریکی رو برداشتن
دکتر:بزن رو 50ژول
رو تن بی جونش کنار قلبش گذاشت و برداشت ولی دستگاه هنوز خط صاف رو نشون میداد
با سر به پرستار اشاره کردکه بزنه رو 150 ژول
دوباره رو قلب بی حرکت ات گذاشتن و برداشتن ولی دریغ از یه نشونه حرکتی نداشت
نا امید تائید کرد بزنه رو 250 ژول
رو قلبش گذاشت و برداشت
ولی...
قلبش نمیزد..
دوباره رو قلبش گذاشتن و برداشتن ولی نه...
نبضش نمیزد و دستگاه صاف بود
ناامید همه دستگاه هارو خاموش کردو پارچه سفید رو روی سرش کشید..
دیگه اتی نبود وجود نداشت دیگه همدم و یاری نبود تا اون پسرکو لجبازیاشو تحمل کنه
جونگکوک برای اولین بار عاشق شده بود...
ولی عشقشو از دست داده بود.
۱۳.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.