منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:83
#جونگکوک
سه ساعت گذشت و دکتر بیرون اومد همگی سمتش رفتیم
جونگکوک:چیشد خوب شد نه!؟من که گفتم ولم نمیکنه
ولی دکتر حرفی نمیزد
جونگکوک:یه چیی بگین به جیمین بگین بگین که حالش خوبه...دکتر چیزی شدع؟
دکتر:عمرشو داد به شما
با این حرفش رو زمین افتادم
و این وسط مامان ات جیغ کشید و با دستش میکوبید رو سرش بابای ات داشت ات رو اروم میکرد جیمین به دیوار تکیه داد و رو زمین پخش شد
قلبم نمیکوبید
از خودم از سرنوشتم از همه چی متنفر بودم
ات ولم کردو رفت
کسی که با لجبازیاش منو تا اوج دیوونگی میکشید تنهام گذاشت
کسی که اگه نزدیک پسری میشد منو دیوونه میکرد رفت
ولی دروغ میگن میدونم
میدونم ات ولم نمیکنه
بلند شدم و سمت اتاق رفتم که دو نفر گرفتنم
پرستار:شما نمیتونین همینجوری سرتونو پایین بندازین و وارد اتاق بشین
جونگکوک:ولم کنین وگرنه این بیمارستانو رو سرتون خراب میکنم
چند تا نگهبان اومدن و بازومو گرفتن
پرستار:جناب یا میرید یا مجبور میشم به پلیس خبر بدم.
رو زانو هام نشستم و پاشو گرفتم
جونگکوک:فقط یبار یبار بزارین ببینمش چی میشه توروخدا فقط یبار بزارین چهرشو ببینم خاهش میکنم
پرستار:باشه ولی فقط 10 دقیقه فرصت میدم
جونگکوک:ممنونم
رفتم داخل و درو قفل کردم
یه جسم ریزه میزه زیر یه پارچه بود و دم نمیزد
سمتش رفتم پارچه رو اروم برداشتم
چهره معصوم و بی جونش چشای خوشگل و دل رباش غرق خواب بود
یه خواب عمیق اشکام مثل ابر بهاری میبارید سرمو روی قفسه 30نش گذاشتم و دستشو گرفتم وگفتم
جونگکوک:چشای خوشگلتو نمیخای باز کنی ن؟ قلب کوچولوت نمیخاد بزنه؟ زبون درازت نمیخاد حرف بزنه؟من بدون تو چیکار کنم ها؟ بدون نفسم چطور زندگی کنم؟نفسم برگرد تا نمیرم. دلم میخاد یبارم که شده چشاتو باز کنی و بگی تو همون جعون جونگکوک خشن و دلقک داری احساسی حرف میزنی؟من...من بدون تو نمیتونم زندگی کنم خاهش میکنم برگرد.
یهو با....
پارت:83
#جونگکوک
سه ساعت گذشت و دکتر بیرون اومد همگی سمتش رفتیم
جونگکوک:چیشد خوب شد نه!؟من که گفتم ولم نمیکنه
ولی دکتر حرفی نمیزد
جونگکوک:یه چیی بگین به جیمین بگین بگین که حالش خوبه...دکتر چیزی شدع؟
دکتر:عمرشو داد به شما
با این حرفش رو زمین افتادم
و این وسط مامان ات جیغ کشید و با دستش میکوبید رو سرش بابای ات داشت ات رو اروم میکرد جیمین به دیوار تکیه داد و رو زمین پخش شد
قلبم نمیکوبید
از خودم از سرنوشتم از همه چی متنفر بودم
ات ولم کردو رفت
کسی که با لجبازیاش منو تا اوج دیوونگی میکشید تنهام گذاشت
کسی که اگه نزدیک پسری میشد منو دیوونه میکرد رفت
ولی دروغ میگن میدونم
میدونم ات ولم نمیکنه
بلند شدم و سمت اتاق رفتم که دو نفر گرفتنم
پرستار:شما نمیتونین همینجوری سرتونو پایین بندازین و وارد اتاق بشین
جونگکوک:ولم کنین وگرنه این بیمارستانو رو سرتون خراب میکنم
چند تا نگهبان اومدن و بازومو گرفتن
پرستار:جناب یا میرید یا مجبور میشم به پلیس خبر بدم.
رو زانو هام نشستم و پاشو گرفتم
جونگکوک:فقط یبار یبار بزارین ببینمش چی میشه توروخدا فقط یبار بزارین چهرشو ببینم خاهش میکنم
پرستار:باشه ولی فقط 10 دقیقه فرصت میدم
جونگکوک:ممنونم
رفتم داخل و درو قفل کردم
یه جسم ریزه میزه زیر یه پارچه بود و دم نمیزد
سمتش رفتم پارچه رو اروم برداشتم
چهره معصوم و بی جونش چشای خوشگل و دل رباش غرق خواب بود
یه خواب عمیق اشکام مثل ابر بهاری میبارید سرمو روی قفسه 30نش گذاشتم و دستشو گرفتم وگفتم
جونگکوک:چشای خوشگلتو نمیخای باز کنی ن؟ قلب کوچولوت نمیخاد بزنه؟ زبون درازت نمیخاد حرف بزنه؟من بدون تو چیکار کنم ها؟ بدون نفسم چطور زندگی کنم؟نفسم برگرد تا نمیرم. دلم میخاد یبارم که شده چشاتو باز کنی و بگی تو همون جعون جونگکوک خشن و دلقک داری احساسی حرف میزنی؟من...من بدون تو نمیتونم زندگی کنم خاهش میکنم برگرد.
یهو با....
۷.۶k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.