❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ¹²
پرش زمانی به ساعت ۸
ویو میسو
نشسته بودم روی کاناپه منتظر کوک تا بیاد ک اومد خیلی جذاب شده بود خداییش خیلی خر شانسم بلند شدم رفتم سمتش همو سطحی بوسیدیم بعدش رفتیم سوار ماشین شدیم حرکت کردیم سمت بار
×بیب اونجا رفتیم از کنار من جم نخور باشه؟
+باشه نگران نباش
بعد از چند مین رسیدیم از ماشین پیاده شدیم بادیگارد ها هم پشت سرمون بودن بعدش رفتیم توی بار انقد شلوغ بود ک به زور میشد از بین اون جمعیت راه رفت داشتیم میرفتیم سمت آسانسور تا بریم طبقه بالا ک یک مرده خورد بهم دستمو گرفت
"جون چه زیر خواب زیبایی
*کوک با شنیدن این حرف خون به مغزش نرسید و سریع یک تیر تو مغز یارو خالی کرد
+هین(ترسیده)
از ترسم هیچی نگفتم کوک برگشت خیلی بد نگام کرد رفتیم توی آسانسور همچنان اون نگاه ترسناکش روم بود
+چیه چرا اینجوری نگام میکنی؟
×بهت گفته بودم لباس باز نپوش
+الان این لباسه بازه خودت تایید کردی ک بپوشمش
×سری بعد نزاشتم حالت جا میاد
+واا کوک تقصیر منه یارو این حرفو زد؟
×بسه بیب ولش
+بسه بیب ولش(اداشو در اورد)
×ادای منو در میاری آره تنبیهت ک کردم حالیت میشه
+غلط کردم
×دیگ دیره خوشگله
+با وایسادن آسانسور پیاده شدیم و رفتیم تو یک آقایی به همراه یک زنه با چند تا بادیگارد ک پشتشون وایساده بودن نشسته بودن وقتی رفتیم سمتشون هردوشون بلند شدن
□سلام آقای جئون خوش آمدید
×سلام آقای مورونه متشکر(جدی)
□خوشبختم خانم جئون
+همچنین(لبخند ریز)
لبخند ریزی زدم ک کوک برگشت با چشم غره ی بدی نگام کرد
○خوشبختم خانم جئون همسر آقای مورونه هستم لورا
+اوو منم خوشبختم میسو هستم
باهم دست دادیم بعدش منو اون زنه رفتیم نشستیم کوک با اون مرده هم رفتن تا بازی کنن
×خب مورونه امشب مطمئنی میخوای ببری؟
□معلومه ک میبرم اگ من بردم باید ۱۰۰۰ تا از اون برده هاتو بدی
×من بردم باید کل اسلحه هاتو بدی
□قبوله
ویو میسو
کوک و اون مرده داشتن باهم حرف میزدن ک بعدش باهم دست دادن و شروع به بازی کردن من داشتم نگاشون میکردم ک لورا صدام کرد
○میسو جون
+بله عزیزم
○میگم ک...اینجا یک بخش لز داره بیا بریم اونجا(این قسمتو آروم گفت)
[بچه ها توی اون کلابه یک جایی داره ک مخصوص کسایی هستش ک لز هستن میرن اونجا ک هیچ پسر یا مردی هم اجازه نداره بره]
+چی چرا بریم اونجا؟
○نه منظورم اون نبود اونجا مشروباش خیلی خوبه تازشم هیچ مردی رو اونجا راه نمیدن خیلی خوبه بیا بریم تا اینا بازیشون تموم شه
+نه عزیزم متاسفم شوهرم نمیزاره
○شوهر منم حساسه ولی بهشون میگیم میریم بیرون هوا بخوریم
+نع نمیزاره شوهرم
○تو قبول کن حالا
+آخه...
○آخه نیار دیگ
+باشه
○پس برو اجازه بگیر منم برم اجازه بگیرم
+اوکی
بلند شدم رفتم سمت کوک آروم در گوشش گفتم
+میشه یکم برم بیرون بشینم حوصلم سر رفته
×حرفشم نزن اجازه بدم(اخم جدی)
+تورو خدا(کیوت)
×گفتم نه
+کوکی
×دوبار تکرار نمیکنم حرفمو هیچ جا نمیری
+ددی بزار دیگ
×نه گفتم نه
+زود میام
×هوفف میری زود میایی ها بفهمم جای دیگ ای رفتی از چیزی ک فکرشو کنی بدتر سرت میارم
+باشه حالا انقد خشن نشو من برم
×برو مواظب باش
+میسی
بوسه ای به گردنش زدم بعدش به لورا نگاه کردم چشمک موفق آمیزی زدم اونم بهم چشمک زد کیفامونو برداشتیم رفتیم بیرون...
part ¹²
پرش زمانی به ساعت ۸
ویو میسو
نشسته بودم روی کاناپه منتظر کوک تا بیاد ک اومد خیلی جذاب شده بود خداییش خیلی خر شانسم بلند شدم رفتم سمتش همو سطحی بوسیدیم بعدش رفتیم سوار ماشین شدیم حرکت کردیم سمت بار
×بیب اونجا رفتیم از کنار من جم نخور باشه؟
+باشه نگران نباش
بعد از چند مین رسیدیم از ماشین پیاده شدیم بادیگارد ها هم پشت سرمون بودن بعدش رفتیم توی بار انقد شلوغ بود ک به زور میشد از بین اون جمعیت راه رفت داشتیم میرفتیم سمت آسانسور تا بریم طبقه بالا ک یک مرده خورد بهم دستمو گرفت
"جون چه زیر خواب زیبایی
*کوک با شنیدن این حرف خون به مغزش نرسید و سریع یک تیر تو مغز یارو خالی کرد
+هین(ترسیده)
از ترسم هیچی نگفتم کوک برگشت خیلی بد نگام کرد رفتیم توی آسانسور همچنان اون نگاه ترسناکش روم بود
+چیه چرا اینجوری نگام میکنی؟
×بهت گفته بودم لباس باز نپوش
+الان این لباسه بازه خودت تایید کردی ک بپوشمش
×سری بعد نزاشتم حالت جا میاد
+واا کوک تقصیر منه یارو این حرفو زد؟
×بسه بیب ولش
+بسه بیب ولش(اداشو در اورد)
×ادای منو در میاری آره تنبیهت ک کردم حالیت میشه
+غلط کردم
×دیگ دیره خوشگله
+با وایسادن آسانسور پیاده شدیم و رفتیم تو یک آقایی به همراه یک زنه با چند تا بادیگارد ک پشتشون وایساده بودن نشسته بودن وقتی رفتیم سمتشون هردوشون بلند شدن
□سلام آقای جئون خوش آمدید
×سلام آقای مورونه متشکر(جدی)
□خوشبختم خانم جئون
+همچنین(لبخند ریز)
لبخند ریزی زدم ک کوک برگشت با چشم غره ی بدی نگام کرد
○خوشبختم خانم جئون همسر آقای مورونه هستم لورا
+اوو منم خوشبختم میسو هستم
باهم دست دادیم بعدش منو اون زنه رفتیم نشستیم کوک با اون مرده هم رفتن تا بازی کنن
×خب مورونه امشب مطمئنی میخوای ببری؟
□معلومه ک میبرم اگ من بردم باید ۱۰۰۰ تا از اون برده هاتو بدی
×من بردم باید کل اسلحه هاتو بدی
□قبوله
ویو میسو
کوک و اون مرده داشتن باهم حرف میزدن ک بعدش باهم دست دادن و شروع به بازی کردن من داشتم نگاشون میکردم ک لورا صدام کرد
○میسو جون
+بله عزیزم
○میگم ک...اینجا یک بخش لز داره بیا بریم اونجا(این قسمتو آروم گفت)
[بچه ها توی اون کلابه یک جایی داره ک مخصوص کسایی هستش ک لز هستن میرن اونجا ک هیچ پسر یا مردی هم اجازه نداره بره]
+چی چرا بریم اونجا؟
○نه منظورم اون نبود اونجا مشروباش خیلی خوبه تازشم هیچ مردی رو اونجا راه نمیدن خیلی خوبه بیا بریم تا اینا بازیشون تموم شه
+نه عزیزم متاسفم شوهرم نمیزاره
○شوهر منم حساسه ولی بهشون میگیم میریم بیرون هوا بخوریم
+نع نمیزاره شوهرم
○تو قبول کن حالا
+آخه...
○آخه نیار دیگ
+باشه
○پس برو اجازه بگیر منم برم اجازه بگیرم
+اوکی
بلند شدم رفتم سمت کوک آروم در گوشش گفتم
+میشه یکم برم بیرون بشینم حوصلم سر رفته
×حرفشم نزن اجازه بدم(اخم جدی)
+تورو خدا(کیوت)
×گفتم نه
+کوکی
×دوبار تکرار نمیکنم حرفمو هیچ جا نمیری
+ددی بزار دیگ
×نه گفتم نه
+زود میام
×هوفف میری زود میایی ها بفهمم جای دیگ ای رفتی از چیزی ک فکرشو کنی بدتر سرت میارم
+باشه حالا انقد خشن نشو من برم
×برو مواظب باش
+میسی
بوسه ای به گردنش زدم بعدش به لورا نگاه کردم چشمک موفق آمیزی زدم اونم بهم چشمک زد کیفامونو برداشتیم رفتیم بیرون...
۳۸.۴k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.