Part

#Part37




- وای سلام آقا خوبید ؟ کجا بودید زنگ زدم جواب ندادید
- به کسی نگو ؛ زیر زمین بودم
با دیدن من حرفش نصفه موند
- پری یاشار ه ... سلام خوبی ؟ کجا بودی چرا این شکلی شدی !
- بیرون بودم
- باشه وقتی زنگ زدم میزت و هم چیدم بیا صبحونه بخور
- باشه ... بزار لباسامو عوض کنم ...
امم راستی علیهان اینا چیزی نپرسیدن ؟
- چرا اتفاقا ... گفتن چرا نیومده صبحونه گفتم یه کاری داشت رفته سراغ اون ...
- خوبه خوب جمعش کردی ...
همینطور پیشبرو
از حرفا قراره زیاد بزنی پس !
از موقعیت ها واست جور میکنم که یاد بگیری ریلکس معمولی و روون آدما رو بپیچونی یا دروغ بگی ...
- تامام یاشار بی !(چشم آقا یاشار !)
رفتم بالا و پیرهنم و با یه پیرهن طوسی و شلوار مشکی عوض کردم
رفتم پایین پیش میز دیدم علیهان و ارسلان هم نشستن و صبحونه زیاده :
- سلام یاشار جان
باسر جوابشو دادم و نشستم
- راستش تو که صبح نبودی من و ارسلان صبحانه نخوردیم و گفتیم که صبر خواهیم کرد تا شما برگردید
- اوکیه
شروع کنید !
اومدم لیوان قهوه ام و بردارم که متوجه شدم هلیا نیستش .
لیوان و پایین گزاشتم و پری و صدا زدم :
- جانم آقا
- کجاست ؟
- کی آقا؟
- هلیا .
- آشپز خونه چطور ؟
- بگو بیاد سر میز
- چشم
دیدگاه ها (۰)

#Part38از آشپز خونه بیرون اومد بدون صدا لب زد:- چیشده ؟ و اخ...

#Part39#هلیا کلاه مشکی و شلوار کارگو و پیرهن چارخونه سفید طو...

#Part36ساعت 1 شب بود و نمیدونستم کجا برم که خوب بشم ... توی ...

#Part35#یاشار بعد از اینکه هلیا رو روی تختم گزاشتم و درو قفل...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط