Part

#Part38




از آشپز خونه بیرون اومد بدون صدا لب زد:
- چیشده ؟
و اخمی کردم و باسر بهش گفت که بشینه و اونم اومد
- سلام
- سلام‌
دستمو بردم سمت لیوان قهوه ام که با حرف یاشار سرم با شتاب بالا اومد
مرتیکه پرو !
با همون پوزخند مزخرفش گفت :
- سلام هلیا خانم خوبید ؟ امیدوارم دیشب اذیتتون نکرده باشم !
هلیا ام خواست حرفی بزنه که با فک منقبض شده ابروهای بالا رفته بهش زل زدم .
اونم لبش و گاز گرفت و سرشو پایین انداخت .
با همون لحن سردم گفتم :
شروع کنید و در لحظه قهوه داغمو سر کشیدم و پا شدم چون محیط جوش واسم سنگین شد .
بعد از ناهار و بحث کردن به هلیا که نیازی نیست همش تشکر یا عذر خواهی کنه قرار شد شب ببریمشون دربند تا یچیزی بخورن ...
همون لباس های همیشگیم و پوشیدم :
پیرهن سفید
کت مشکی و شلوار مشکی
یه ساعت انگشتر یادگاری
و با عطر خنک‌ کارمو تموم کردم
رفتم دم در اتاق هلیا و در زدم :
- بله ؟
- کارت تموم شد ؟
- آخرشه الان میام
- برو تو ماشینم منتظرم
- باشه باشه
رفتم آشپز خونه و :
- پری
- جونم آقا؟
- شب شام بیرونیم چیزی درست نکن ساعت ۱۰ و نیم ۱۱ برمیگردیم یکم مشروب بزار برامون
- باشه آقا برید به سلامت
- ممنون
دیدگاه ها (۱)

#Part39#هلیا کلاه مشکی و شلوار کارگو و پیرهن چارخونه سفید طو...

#Part40#هلیا - بفرمایید سوار شید آقا علیهان و بعد دستمو گرفت...

#Part37‌- وای سلام آقا خوبید ؟ کجا بودید زنگ زدم جواب ندادید...

#Part36ساعت 1 شب بود و نمیدونستم کجا برم که خوب بشم ... توی ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط