Part36
#Part36
ساعت 1 شب بود و نمیدونستم کجا برم که خوب بشم ... توی تصمیم ناگهانی رفتم زیر زمین خونم و ...
***
بطری مشروب نصف شد ...
بسته چهارم سیگارم هم تموم شد ...
اتفاق خواصی نبود ولی خاطره ها یه چیز دیگه میگن ... ساعت داشت میشد 4 و باید میرفتم بالا ولی میگرنم و آسمم و چشای قرمزی که بغض توشون بود به خواطر عوضی هایی که از قدیم بودن حالام هستن نمیزاشتن برم بالا و انتظار داشته باشم با سه ساعت خواب درست میشن ...
***
با ویبره گوشی روی تنم با سردر شدید و گرفته گی گردنم از خواب بیدار شدم و با دیدن شماره ناشناسی اخمام رفت تو هم ...
با شنیدن صدام خودمم تعجب کردم !
- بله؟
- سلام خوبی ؟ کجایی !؟
با شنیدن صدای هلیا یه نگاه به ساعتم کردم و با دیدن ساعت ۹ و نیم صبح زیر لب لعنتی کردم .
- چطور
- نیومدی نگرانت شدم
- خدافظ
- میای دیگه ؟
- میام
بعد قطع گوشی گوشی و پایین گزاشتم و دوباره چشامو بستم . بعد از چند دیقه چشامو باز کردم سعی کردم موهامو درست کنم و سر و وعضم بهتر بشه ...
با باز کردن در هوای تازه رو وارد ریه هام کردم و بازم از اسپری زدم ...
شت ! نمیتونم راه برم درست !
تموم سعیمو میکردم که مثل همیشه با اقتدار راه برم ولی نمیشد
اول وارد خونه و بعد آشپزخونه شدم و خودمو روی مبل اونجا پرت کردم .
پری داشت کاراشو میکرد متوجه من نشد برگشت و منو که دید هین بلندی کشید:
-
بهبه چه پارتییی
ساعت 1 شب بود و نمیدونستم کجا برم که خوب بشم ... توی تصمیم ناگهانی رفتم زیر زمین خونم و ...
***
بطری مشروب نصف شد ...
بسته چهارم سیگارم هم تموم شد ...
اتفاق خواصی نبود ولی خاطره ها یه چیز دیگه میگن ... ساعت داشت میشد 4 و باید میرفتم بالا ولی میگرنم و آسمم و چشای قرمزی که بغض توشون بود به خواطر عوضی هایی که از قدیم بودن حالام هستن نمیزاشتن برم بالا و انتظار داشته باشم با سه ساعت خواب درست میشن ...
***
با ویبره گوشی روی تنم با سردر شدید و گرفته گی گردنم از خواب بیدار شدم و با دیدن شماره ناشناسی اخمام رفت تو هم ...
با شنیدن صدام خودمم تعجب کردم !
- بله؟
- سلام خوبی ؟ کجایی !؟
با شنیدن صدای هلیا یه نگاه به ساعتم کردم و با دیدن ساعت ۹ و نیم صبح زیر لب لعنتی کردم .
- چطور
- نیومدی نگرانت شدم
- خدافظ
- میای دیگه ؟
- میام
بعد قطع گوشی گوشی و پایین گزاشتم و دوباره چشامو بستم . بعد از چند دیقه چشامو باز کردم سعی کردم موهامو درست کنم و سر و وعضم بهتر بشه ...
با باز کردن در هوای تازه رو وارد ریه هام کردم و بازم از اسپری زدم ...
شت ! نمیتونم راه برم درست !
تموم سعیمو میکردم که مثل همیشه با اقتدار راه برم ولی نمیشد
اول وارد خونه و بعد آشپزخونه شدم و خودمو روی مبل اونجا پرت کردم .
پری داشت کاراشو میکرد متوجه من نشد برگشت و منو که دید هین بلندی کشید:
-
بهبه چه پارتییی
۲.۴k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.