دیوانه ام دیوانگی قانون نمی فهمد
دیوانه ام دیوانگی قانون نمی فهمد
حالی که من دارم خودِ مجنون نمی فهمد
بارانی از اشکم،پر از سیلم،پر از توفان
ویران کنندم بستر کارون نمی فهمد
من آخرِ مرگم به خاک افتاده ام حتّی
دردی که دارم قرن ها طاعون نمی فهمد
داراییم تنهاییم هست و غزل هایم
اینگونه ثروت را دلِ قارون نمی فهمد
مستم ازین تنهایی و پُرشور می رقصم
مستانه بودن را شرابِ خون نمی فهمد
شاعر که بی خود می شود چیزی نمی داند
روز عزا و هفته ی میمون نمی فهمد
فانوسم و آتش کشیدم سینه ی خود را
دیوانه ام دیوانگی قانون نمی فهمد
حالی که من دارم خودِ مجنون نمی فهمد
بارانی از اشکم،پر از سیلم،پر از توفان
ویران کنندم بستر کارون نمی فهمد
من آخرِ مرگم به خاک افتاده ام حتّی
دردی که دارم قرن ها طاعون نمی فهمد
داراییم تنهاییم هست و غزل هایم
اینگونه ثروت را دلِ قارون نمی فهمد
مستم ازین تنهایی و پُرشور می رقصم
مستانه بودن را شرابِ خون نمی فهمد
شاعر که بی خود می شود چیزی نمی داند
روز عزا و هفته ی میمون نمی فهمد
فانوسم و آتش کشیدم سینه ی خود را
دیوانه ام دیوانگی قانون نمی فهمد
۶.۰k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.