عذاب می کشم از دست بودنی بودن
عذاب می کشم از دست بودنی بودن
که دلشکسته ام از آدم آهنی بودن
عذاب می کشم و هیچ کس نمی بیند
عجیب خسته شدم از نمردنی بودن
کسی نبود که خود را عوض کنم با او
میان آینه های نبودنی بودن
کسی نبود که بر شانه اش ببارانم
سپید ابرم و محکوم دیدنی بودن
میان آینه گشتم کسی نبوده و نیست
دلم پر است و پرم از شکستنی بودن
ببینمت تو کجایی که چهره ات باغی ست
قدم بزن به خیابان خسته ای که منم
چه می رسد به تو با من به دشمنی بودن
بیا دو روزه ی دنیا کنار هم باشیم
درین زمانه ی از هم گذشتنی بودن
حدیث سینه ی فانوس، وصف حال من است
عذاب می کشم از دست بودنی بودن
دلم پر است و نگاهم دو توده ی ابر است
نهایت من و تو، خانه ی پُرَش قبر است
که دلشکسته ام از آدم آهنی بودن
عذاب می کشم و هیچ کس نمی بیند
عجیب خسته شدم از نمردنی بودن
کسی نبود که خود را عوض کنم با او
میان آینه های نبودنی بودن
کسی نبود که بر شانه اش ببارانم
سپید ابرم و محکوم دیدنی بودن
میان آینه گشتم کسی نبوده و نیست
دلم پر است و پرم از شکستنی بودن
ببینمت تو کجایی که چهره ات باغی ست
قدم بزن به خیابان خسته ای که منم
چه می رسد به تو با من به دشمنی بودن
بیا دو روزه ی دنیا کنار هم باشیم
درین زمانه ی از هم گذشتنی بودن
حدیث سینه ی فانوس، وصف حال من است
عذاب می کشم از دست بودنی بودن
دلم پر است و نگاهم دو توده ی ابر است
نهایت من و تو، خانه ی پُرَش قبر است
۵.۷k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.