عشق حاضر جواب من p101
هممون به جایی که سنا اشاره میکرد نگاه کردیم ... یه باجه بود که بلیط میفروخت ...
لیسا - وای نگاه کنید من دلم میخواد همه اینجا ها رو برم
بعد یه دفعه دادا زد:
- سوجونن
بیچاره با نگرانی به سمته ما اومد:
- چی شده عزیزم؟
لیسا - من از اونا موخوام!
ای! معده و رودم همش با هم تهی شد!
لیسا و سوجون دست به دست هم به سمته باجه رفتن تهیونگ سنا پشت بندشون ...
خب چیه؟ منو جیمینم اضافی موندیم دیگه!
- تو از اینا نمیخوای؟
شصت و پنج متر و هف سانت پریدم هوا ...
- ا چته؟ خبر بده میای تو گوشم!
پوزخند زد و گفت:
- از دفعه ی بعد حتما!
میخواستم برم پیشه بچه ها که یه دفعه احساس کردم زمین پیش از حد لیزه! کفشای منم که خوراکه رفتن تو باقالیا بود!
سرمو بالا اووردمو با چهره ی پر شیطنته جمن درگیر شدم ...
- کمک نمیخوای عزیزم؟
با لجبازی گفتم:
- خیر لذیزم شما نمیخواد خودتو درگیر کنی!
دستاشو کرد تو جیب شلوارش و شونه هاشو بالا داد و گفت:
- اوکی هر جور راحتی!
و بیخیال واستاد یه گوشه ... منم با حرص قصد رفتن کردم که ... بعله ... البته قبل از
اینکه محکم بخورم رو اون سنگای سفت افتادم تو اغوش خوشبو و نرم و راحت جمن شی
همینجور که با یه نیشخند بهم نگاه میکرد اروم کنار گوشم گفت:
- میگم خانوم کوچولو اگه من خودمو درگیر نمیکردم الآن تو با این زمین درگیر شده بودیا!
گرچه جام خوب بود ولی خب با حرص از بغلش اومدم بیرونو گفتم:
- با زمین درگیر میشدم بهتر از این بود که با هیکل شما درگیر شم!
جمن داشت از کنارم رد میشد منم خواستم برم پیشه بچه ها که ترسیدم بازم برم تو باقالیا واسه همین
پیش قدم شدمو با دستم بازوشو محکم چسبیدم! برگشتو با همون نگاه شیطونش زل زد تو چشامو
گفت:
- باز که با من درگیر شدی!
با مشتم اروم زدم به بازوشو گفتم:
- مسخره نکن این دفعه اگه بیوفتم مطمئن باش ناکار میشم!
لیسا - وای نگاه کنید من دلم میخواد همه اینجا ها رو برم
بعد یه دفعه دادا زد:
- سوجونن
بیچاره با نگرانی به سمته ما اومد:
- چی شده عزیزم؟
لیسا - من از اونا موخوام!
ای! معده و رودم همش با هم تهی شد!
لیسا و سوجون دست به دست هم به سمته باجه رفتن تهیونگ سنا پشت بندشون ...
خب چیه؟ منو جیمینم اضافی موندیم دیگه!
- تو از اینا نمیخوای؟
شصت و پنج متر و هف سانت پریدم هوا ...
- ا چته؟ خبر بده میای تو گوشم!
پوزخند زد و گفت:
- از دفعه ی بعد حتما!
میخواستم برم پیشه بچه ها که یه دفعه احساس کردم زمین پیش از حد لیزه! کفشای منم که خوراکه رفتن تو باقالیا بود!
سرمو بالا اووردمو با چهره ی پر شیطنته جمن درگیر شدم ...
- کمک نمیخوای عزیزم؟
با لجبازی گفتم:
- خیر لذیزم شما نمیخواد خودتو درگیر کنی!
دستاشو کرد تو جیب شلوارش و شونه هاشو بالا داد و گفت:
- اوکی هر جور راحتی!
و بیخیال واستاد یه گوشه ... منم با حرص قصد رفتن کردم که ... بعله ... البته قبل از
اینکه محکم بخورم رو اون سنگای سفت افتادم تو اغوش خوشبو و نرم و راحت جمن شی
همینجور که با یه نیشخند بهم نگاه میکرد اروم کنار گوشم گفت:
- میگم خانوم کوچولو اگه من خودمو درگیر نمیکردم الآن تو با این زمین درگیر شده بودیا!
گرچه جام خوب بود ولی خب با حرص از بغلش اومدم بیرونو گفتم:
- با زمین درگیر میشدم بهتر از این بود که با هیکل شما درگیر شم!
جمن داشت از کنارم رد میشد منم خواستم برم پیشه بچه ها که ترسیدم بازم برم تو باقالیا واسه همین
پیش قدم شدمو با دستم بازوشو محکم چسبیدم! برگشتو با همون نگاه شیطونش زل زد تو چشامو
گفت:
- باز که با من درگیر شدی!
با مشتم اروم زدم به بازوشو گفتم:
- مسخره نکن این دفعه اگه بیوفتم مطمئن باش ناکار میشم!
- ۱.۹k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط