عشق حاضر جواب من p100
و از اونجا بود که منو لیسا به شغل شریفه نمک پاشی رو اووردیم ... سنام که کفه اشپزخونه غش کرده بود!
- سنا ما میخوایم بریم پاساژ گردی پاشید با هم بریم!
لیسا - راست میگه آیو هممون با هم میریم خوش میگذره!
سنا - حرفی ندارم باید ببینم تهیونگ چی میگه!
همون موقع جیمین جفت پا پرید تو اشپزخونه ...
- تهیونگ چی باید بگه؟
لیسا- تو فوضولی؟
جیمین - هی تو همین مایه ها! حالا قضیه چی؟
لیسا - میخوایم بچه ها رو با خودمون ببیرم بیرون ...
جیمین سرشو بامزه تکون داد و گفت:
- فکر بکریه
اومدم وسط موضوع ..
- حالا که خوشت اومده برو راضیش کن!
باز با همون شیطنت بهم نگاه کردو گفت:
- کی رو عزیزم؟
ای اون عزیزم گفتنت تو سرت بخوره بی احساس! لیسا به جای من گفت:
- تهیونگو دیگه ... بدو برو!
جیمین با ژسته خاصه خودش چشمک زدو گفت:
- اونکه حله!
و در حالی که دستاشو تو جیب شلوارش میکرد و از اشپزخونه میرفت بیرون ادامه داد:
- خانوما بپرید حاضر شید جاتون نذارم!
و از اشپزخونه خارج شد!
لیسا - خب پاشید دیگه ... پاشید بریم حاضر شیم که جیمین جامون نذاره من به شخصه اگه
جابمونم همینجا میزنم زیر گریه!
هممون خندیدیمو به سمت پذیرایی رفتیم و با موافقته تهیونگ
منتظر شدیم تا اونا هم حاضر شن!
سنا و تهیونگ با ماشینه خودشون اومدن ما هم که با ماشین جمن
هر دو ماشین رو به روی پاساژ بوسان پارک شد .. من همه ی پاساژای بوسانو استاد
کرده بودم ... همشونو میشناختم ...
همگی از ماشین پریدیم بیرون ... پیش به سوی خرید ...
لیسا - وای من عاشقه خریدم ...
- به جونه لیسا منم همینطور!
لیسا باز یه ارنج خوشمل بهم هدیه کردو پشت بندش گفت:
- هوی آیو جیمین پسره دستو دلبازیه!
خب؟
شیطون گفت:
- خب که خب واسه اطلاعات عمومی گفتم عزیزم!
لبخنده مرموزی زدم و گفتم:
- سطحش رفت بالا!
با تعجب گفت:
- سطح چی؟
با همون لحن شیطونو مرموز گفتم:
- اطلاعات عمومیم!
با ارنج باز زد بهمو گفت:
- گمشو!
- من میشم جاده تو بیا رد شو!
خندید و گفت:
- یعنی عاشقتما هیچکس حریفه زبونت نمیشه!
سنا - هی بچه ها اون جا رو!
- سنا ما میخوایم بریم پاساژ گردی پاشید با هم بریم!
لیسا - راست میگه آیو هممون با هم میریم خوش میگذره!
سنا - حرفی ندارم باید ببینم تهیونگ چی میگه!
همون موقع جیمین جفت پا پرید تو اشپزخونه ...
- تهیونگ چی باید بگه؟
لیسا- تو فوضولی؟
جیمین - هی تو همین مایه ها! حالا قضیه چی؟
لیسا - میخوایم بچه ها رو با خودمون ببیرم بیرون ...
جیمین سرشو بامزه تکون داد و گفت:
- فکر بکریه
اومدم وسط موضوع ..
- حالا که خوشت اومده برو راضیش کن!
باز با همون شیطنت بهم نگاه کردو گفت:
- کی رو عزیزم؟
ای اون عزیزم گفتنت تو سرت بخوره بی احساس! لیسا به جای من گفت:
- تهیونگو دیگه ... بدو برو!
جیمین با ژسته خاصه خودش چشمک زدو گفت:
- اونکه حله!
و در حالی که دستاشو تو جیب شلوارش میکرد و از اشپزخونه میرفت بیرون ادامه داد:
- خانوما بپرید حاضر شید جاتون نذارم!
و از اشپزخونه خارج شد!
لیسا - خب پاشید دیگه ... پاشید بریم حاضر شیم که جیمین جامون نذاره من به شخصه اگه
جابمونم همینجا میزنم زیر گریه!
هممون خندیدیمو به سمت پذیرایی رفتیم و با موافقته تهیونگ
منتظر شدیم تا اونا هم حاضر شن!
سنا و تهیونگ با ماشینه خودشون اومدن ما هم که با ماشین جمن
هر دو ماشین رو به روی پاساژ بوسان پارک شد .. من همه ی پاساژای بوسانو استاد
کرده بودم ... همشونو میشناختم ...
همگی از ماشین پریدیم بیرون ... پیش به سوی خرید ...
لیسا - وای من عاشقه خریدم ...
- به جونه لیسا منم همینطور!
لیسا باز یه ارنج خوشمل بهم هدیه کردو پشت بندش گفت:
- هوی آیو جیمین پسره دستو دلبازیه!
خب؟
شیطون گفت:
- خب که خب واسه اطلاعات عمومی گفتم عزیزم!
لبخنده مرموزی زدم و گفتم:
- سطحش رفت بالا!
با تعجب گفت:
- سطح چی؟
با همون لحن شیطونو مرموز گفتم:
- اطلاعات عمومیم!
با ارنج باز زد بهمو گفت:
- گمشو!
- من میشم جاده تو بیا رد شو!
خندید و گفت:
- یعنی عاشقتما هیچکس حریفه زبونت نمیشه!
سنا - هی بچه ها اون جا رو!
- ۱.۹k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط