(پارت2)
(پارت2)
تو کسری از ثانیه شاید هزاران فکر و خیال از بستر خاکستری ذهنم گذشت و رفت افکاری که حتی بعضیاشون میتونستن آرامش و لذت رو هم برام به ارمغان بیارن اما از میون همه اون افکارر جور واجور، اونی که بیشتر از همه ذهنمو بخودش مشغول کرده بود این بود که اگربرحسب اتفاق پدر و مادر آرزو ناگهان سر میرسیدن با دیدن این صحنه چه فکری به ذهنشون میرسید و چه تصوری در موردمن پیدا میکردن! از تصوری که پیدا کردم یک لحظه بر خودم لرزیدم !!کمی گیج شده بودم اما سعی کردم بخودم مسلط،بشم فوری از جام بلند شدم و در اولین قدم با رو تختی ای که روی تخت کشیده شده بود روی بدنشو کاملا پوشوندم ودر اقدام بعد بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم! داشتم به این فکر میکردم که چه کار دیگه ای میتونم براش انجام بدم که یهو در کمال تعجب دیدم از پشت پرده ی اتاق دوتا دختر،جوون اومدن بیرون!
هاج و واج مونده بودم که اینا دیگه کی هستن از تعجب خشکم زده بود! اما سعی کردم بخودم مسلط باشم و با صدایی که بی شباهت به فریاد نبود گفتم هیچ معلومه اینجا چه خبره؟ شما کی هستین؟اما اون دو تا هم که قیافه هاشون نشون میداد از صدای فریاد من حسابی ترسیدن حالی بهتر از من نداشتنو از ترس زبونشون به توضیحی باز نمیشد !! انگار هر سه تاییمون منتظر رخداد تازه ای بودیم که ما رو از این سردرگمی ناخوشایند نجات بده
با کلافه گی نگاهمو از اون دو نفر که سر هاشونو پایین انداخته بودن گرفتم و به سمت آرزو گردوندم که یهو دیدم چشمهاشو باز کرد و آروم بلند شد نشست و سعی کرد با شرمندگی خودشو بپوشونه !من که تازه متوجه یه چیزایی شده بودم هیچ حرفی نمیتونستم بزنم با غضب به آرزو نگاه کردم و از اتاق زدم بیرون. می خواستم همه وسایلمو جمع کنم و برم اما وقتی آرزو با شرمندگی و گریه اومد پیشمو ضمن توضیح علت این کار بچه گونه شون با التماس ازم خواست اونو ببخشم و به پدر و مادرش درین رابطه حرفی نزنم تازه اون وقت بود که فهمیدم جریان از چه قراره : گویا آرزو در مورد من با دوستاش حرف زده و تعریف میکنه اما از قرار معلوم اون جمع دخترونه کوچیک سر پاکی یا ناپاکی من به توافق نمیرسن و تصمیم میگیرن منو امتحان کنن باهم
شرط بندی میکنن و ..... !! امروز هم اومده بودن باهم درس بخونن اما وقتی از پنجره میبینن که من زود برگشتم این نقشه بچگانه رو میکشن که منو بکشن تو اتاق آرزو و از واکنش ام در قبال آرزوی نیمه برهنه فیلم بگیرن آرزو هنوز،برای حفظ رازش مشغول گریه و التماس بود ولی من دیگه صداشو نمیشنیدم...... تو دلم غوغایی برپا شده بود. خدایا اگه خطایی میکردم و اونا فیلمشو می گرفتن! اگه از اعتماد میزبانم سواستفاده میکردم! اگه حرمت نون و نمک رو زیر پا میذاشتم ! دیگه چطور میتونستم تو روی آقای جدیدی و افسانه خانوم نگاه کنم !،جواب بابامو چی بایست میدادم !
از اون روز به بعد توی زتدگیم هرکاری که میکنم حواسم هست که یکی داره از رفتارم فیلم میگیره و اگه بدکنم پشیمونی و شرمندگیش برام میمونه...!
تامام ...
#ملیچک
تو کسری از ثانیه شاید هزاران فکر و خیال از بستر خاکستری ذهنم گذشت و رفت افکاری که حتی بعضیاشون میتونستن آرامش و لذت رو هم برام به ارمغان بیارن اما از میون همه اون افکارر جور واجور، اونی که بیشتر از همه ذهنمو بخودش مشغول کرده بود این بود که اگربرحسب اتفاق پدر و مادر آرزو ناگهان سر میرسیدن با دیدن این صحنه چه فکری به ذهنشون میرسید و چه تصوری در موردمن پیدا میکردن! از تصوری که پیدا کردم یک لحظه بر خودم لرزیدم !!کمی گیج شده بودم اما سعی کردم بخودم مسلط،بشم فوری از جام بلند شدم و در اولین قدم با رو تختی ای که روی تخت کشیده شده بود روی بدنشو کاملا پوشوندم ودر اقدام بعد بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم! داشتم به این فکر میکردم که چه کار دیگه ای میتونم براش انجام بدم که یهو در کمال تعجب دیدم از پشت پرده ی اتاق دوتا دختر،جوون اومدن بیرون!
هاج و واج مونده بودم که اینا دیگه کی هستن از تعجب خشکم زده بود! اما سعی کردم بخودم مسلط باشم و با صدایی که بی شباهت به فریاد نبود گفتم هیچ معلومه اینجا چه خبره؟ شما کی هستین؟اما اون دو تا هم که قیافه هاشون نشون میداد از صدای فریاد من حسابی ترسیدن حالی بهتر از من نداشتنو از ترس زبونشون به توضیحی باز نمیشد !! انگار هر سه تاییمون منتظر رخداد تازه ای بودیم که ما رو از این سردرگمی ناخوشایند نجات بده
با کلافه گی نگاهمو از اون دو نفر که سر هاشونو پایین انداخته بودن گرفتم و به سمت آرزو گردوندم که یهو دیدم چشمهاشو باز کرد و آروم بلند شد نشست و سعی کرد با شرمندگی خودشو بپوشونه !من که تازه متوجه یه چیزایی شده بودم هیچ حرفی نمیتونستم بزنم با غضب به آرزو نگاه کردم و از اتاق زدم بیرون. می خواستم همه وسایلمو جمع کنم و برم اما وقتی آرزو با شرمندگی و گریه اومد پیشمو ضمن توضیح علت این کار بچه گونه شون با التماس ازم خواست اونو ببخشم و به پدر و مادرش درین رابطه حرفی نزنم تازه اون وقت بود که فهمیدم جریان از چه قراره : گویا آرزو در مورد من با دوستاش حرف زده و تعریف میکنه اما از قرار معلوم اون جمع دخترونه کوچیک سر پاکی یا ناپاکی من به توافق نمیرسن و تصمیم میگیرن منو امتحان کنن باهم
شرط بندی میکنن و ..... !! امروز هم اومده بودن باهم درس بخونن اما وقتی از پنجره میبینن که من زود برگشتم این نقشه بچگانه رو میکشن که منو بکشن تو اتاق آرزو و از واکنش ام در قبال آرزوی نیمه برهنه فیلم بگیرن آرزو هنوز،برای حفظ رازش مشغول گریه و التماس بود ولی من دیگه صداشو نمیشنیدم...... تو دلم غوغایی برپا شده بود. خدایا اگه خطایی میکردم و اونا فیلمشو می گرفتن! اگه از اعتماد میزبانم سواستفاده میکردم! اگه حرمت نون و نمک رو زیر پا میذاشتم ! دیگه چطور میتونستم تو روی آقای جدیدی و افسانه خانوم نگاه کنم !،جواب بابامو چی بایست میدادم !
از اون روز به بعد توی زتدگیم هرکاری که میکنم حواسم هست که یکی داره از رفتارم فیلم میگیره و اگه بدکنم پشیمونی و شرمندگیش برام میمونه...!
تامام ...
#ملیچک
۱۶.۰k
۲۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.