فیک شرط دروغ پارت 15
#بی_تی_اس#یونمین#تهکوک
#بی_تی_اس #فیکشن #فیک
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_بی_تی_اس
#part_15 #پارت_15
___________________
*یه توضیح بدم..رونا توی ماشین کنار جونگکوک نشسته و جونگکوک کنار پنجره*
نامجون. ما برای اجرای آلبوم جدیدمون رفته بودیم آمریکا و سه روزه که برگشتیم.
رونا.او..خب پس بخاطر همین بود که نیومدید و سرنمیزدین!
نامجون.خب نه..!ربطی نداره ما زیاد اونجا نمیریم اون موقع هم بخاطر عکس های آلبوممون میومدیم..
[رونا اصلا انتظار این حرف رو نداشت..و انگار ناراحت شد چون فکر میکنه اگه دیگه نیان پس قراره دیگه اونا رو نبینه؟ ولی...]
ولی به هرحال مسئله اصلا این نیست.مشکل اینجاست که وقتی برگشتیم فهمیدیم بعضی زمین ها و مکان هایی که مالکشون بودیم مثل همونجا که تو کار میکنی رو فروختیم!یا بهتره بگم فروختن..عجیبه نه؟
رونا.یعنی چی؟کی؟چطور ممکنه؟آخه چه کسی میتونه؟!
نامجون.رونا..متاسفم ولی نمیتونم بهت بگم اون شخص کیه..چون خودمون هم مطمئن نیستیم ولی ینفر هست...که از ما متنفره و شخصیت مهمیه! فقط از اون اینکارا بر میاد..!
رونا.خب..خب الان چی میشه؟
[همه ی اعضا ساکت شدن]
[رونا چند لحظه به چهره های ساکت تک تک شون یکی یکی خیره شد]
رونا.شما..باید اموالتون رو پس بگیرید!نمیشه که دست رو دست گذاش-
جونگکوک.نمیتونیم کاری کنیم..کاری ازمون برنمیاد.باید بشینیم و از دست رفتن زحماتمون رو یکی یکی ببینیم!(عصبی)
رونا.یعنی چی؟باید شکایت کنید..باید یکاری بکنید..وای!
جیمین.نمیشه رونا..اون گفت باید جونگکوک باهاش ازدواج کنه تا اموالمون رو پس بده و شکایت فقط همه چیز رو بدتر میکنه.
[با اون حرف جیمین انگار آب سرد ریختن روی سر رونا..نمیدونست چی باید بگه]
رونا.من..من واقعا متاسفم!
جونگکوک. تو چرا متاسفی؟
نامجون.رونا اصلا چیزی تقصیر تو نیست...لازم نیست احساس تاسف کنی.
جیهوپ.درسته رونا تو لازم نیست خودتو ناراحت کنی درستش میکنیم.
[رونا درحالی که پشت به جونگکوک نشسته بود روی صندلی چرخید و دستشو روی دست جونگکوک گذاشت]
رونا.خودتو ناراحت نکن..اون آدم بالاخره توسط کارما بخاطر این کارها مجازات میشه..تقصیر تو نیست و اصلا هم نباید خودتو مقصر بدونی چون توهم آدمی و باید با اونی که دوسش داری زندگی کنی! کار درستی هم کردی..چون حرف آیندت درمیونه..!
[رونا آروم دستشو گزاشت روی شونه ی جونگکوک و باعث شد سرش به طرف رونا برگرده..]
رونا.داری گریه میکنی؟(آروم طوری که کسی نشنوه)
[جونگکوک بدون هیچ حرفی سرشو گذاشت روی شونه ی رونا..لمس دستای رونا و نوازش هاش به طرز عجیب و معجزه آسایی آرومش میکنه!]
رونا.اصلا تقصیر تو نیست..هیش..نگران نباش..درست میشه(اروم)
تهیونگ.اووووف کاش منم یکیو داشتم که اینطوری بقلم کنهههه ا/تتتت کجاییییی اوپات تهنای تهناست.(طعنه و شوخی وگریه دروغی)
شوگا.چیکار به ا/ت داری!؟
جین.اهم اهم..چیزه..من چیم پس هااا؟خودم میخندونمون..!
جیمین.وااای نهههه
ناجون.جین..لطفا! آبروداری کن..!
___________________________
[رسیدن و پیاده شدن]
رونا ویو*
از ماشین پیاده شدیم..من آخرین نفر بودم.
درحالی که از بس بخاطر جوک های جین اوپا خندیده بودم دلدرد داشتم از پله های ماشین پایین رفتم و سرمو بالا بردم.
وای..واااای خیلی بزرگه!
داری چیکار میکنی رونا!؟ عادی جلوه بده!
صدامو صاف کردم و پشت سرشون دویدم تا بهشون برسم.
جونگکوک آخرین نفر داشت میرفت و منم پشت سرش.
با تردید به دستش نگاه کردم و آروم دستمو بردم سمت انگشت کوچیکش و محکم گرفتمش!
اول با تعجب بهم نگاه میکرد و بعد خندید..!
حتی انگشت کوچیکش هم بزرگه.
از اون حیاط بزرگ با کلی درخت عبور کردیم و رسیدیم به سه تا پله که به در ورودی خونشون راه داره.
شوگا رمز خونه رو زد و درو باز کرد.
نامجون و جین رفتن و بقیه هم پشت سرشون...
جونگکوک نگاهی بهم کرد..و راه افتادیم.
داخلش خیلی بزرگتر از اون چیزیه که به نظر میرسه..!
________________________________
شرط پارت بعد: 8 لایک و 18 کامنت
.
.
.
ببخشید خیلی بد بود...
دارم از دلدرد پریودی میمیرم.
راستی...
یه جایی از این پارت فصل 2 رو اسپویل کردم..اگه گفتید کجا!؟
#بی_تی_اس #فیکشن #فیک
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_بی_تی_اس
#part_15 #پارت_15
___________________
*یه توضیح بدم..رونا توی ماشین کنار جونگکوک نشسته و جونگکوک کنار پنجره*
نامجون. ما برای اجرای آلبوم جدیدمون رفته بودیم آمریکا و سه روزه که برگشتیم.
رونا.او..خب پس بخاطر همین بود که نیومدید و سرنمیزدین!
نامجون.خب نه..!ربطی نداره ما زیاد اونجا نمیریم اون موقع هم بخاطر عکس های آلبوممون میومدیم..
[رونا اصلا انتظار این حرف رو نداشت..و انگار ناراحت شد چون فکر میکنه اگه دیگه نیان پس قراره دیگه اونا رو نبینه؟ ولی...]
ولی به هرحال مسئله اصلا این نیست.مشکل اینجاست که وقتی برگشتیم فهمیدیم بعضی زمین ها و مکان هایی که مالکشون بودیم مثل همونجا که تو کار میکنی رو فروختیم!یا بهتره بگم فروختن..عجیبه نه؟
رونا.یعنی چی؟کی؟چطور ممکنه؟آخه چه کسی میتونه؟!
نامجون.رونا..متاسفم ولی نمیتونم بهت بگم اون شخص کیه..چون خودمون هم مطمئن نیستیم ولی ینفر هست...که از ما متنفره و شخصیت مهمیه! فقط از اون اینکارا بر میاد..!
رونا.خب..خب الان چی میشه؟
[همه ی اعضا ساکت شدن]
[رونا چند لحظه به چهره های ساکت تک تک شون یکی یکی خیره شد]
رونا.شما..باید اموالتون رو پس بگیرید!نمیشه که دست رو دست گذاش-
جونگکوک.نمیتونیم کاری کنیم..کاری ازمون برنمیاد.باید بشینیم و از دست رفتن زحماتمون رو یکی یکی ببینیم!(عصبی)
رونا.یعنی چی؟باید شکایت کنید..باید یکاری بکنید..وای!
جیمین.نمیشه رونا..اون گفت باید جونگکوک باهاش ازدواج کنه تا اموالمون رو پس بده و شکایت فقط همه چیز رو بدتر میکنه.
[با اون حرف جیمین انگار آب سرد ریختن روی سر رونا..نمیدونست چی باید بگه]
رونا.من..من واقعا متاسفم!
جونگکوک. تو چرا متاسفی؟
نامجون.رونا اصلا چیزی تقصیر تو نیست...لازم نیست احساس تاسف کنی.
جیهوپ.درسته رونا تو لازم نیست خودتو ناراحت کنی درستش میکنیم.
[رونا درحالی که پشت به جونگکوک نشسته بود روی صندلی چرخید و دستشو روی دست جونگکوک گذاشت]
رونا.خودتو ناراحت نکن..اون آدم بالاخره توسط کارما بخاطر این کارها مجازات میشه..تقصیر تو نیست و اصلا هم نباید خودتو مقصر بدونی چون توهم آدمی و باید با اونی که دوسش داری زندگی کنی! کار درستی هم کردی..چون حرف آیندت درمیونه..!
[رونا آروم دستشو گزاشت روی شونه ی جونگکوک و باعث شد سرش به طرف رونا برگرده..]
رونا.داری گریه میکنی؟(آروم طوری که کسی نشنوه)
[جونگکوک بدون هیچ حرفی سرشو گذاشت روی شونه ی رونا..لمس دستای رونا و نوازش هاش به طرز عجیب و معجزه آسایی آرومش میکنه!]
رونا.اصلا تقصیر تو نیست..هیش..نگران نباش..درست میشه(اروم)
تهیونگ.اووووف کاش منم یکیو داشتم که اینطوری بقلم کنهههه ا/تتتت کجاییییی اوپات تهنای تهناست.(طعنه و شوخی وگریه دروغی)
شوگا.چیکار به ا/ت داری!؟
جین.اهم اهم..چیزه..من چیم پس هااا؟خودم میخندونمون..!
جیمین.وااای نهههه
ناجون.جین..لطفا! آبروداری کن..!
___________________________
[رسیدن و پیاده شدن]
رونا ویو*
از ماشین پیاده شدیم..من آخرین نفر بودم.
درحالی که از بس بخاطر جوک های جین اوپا خندیده بودم دلدرد داشتم از پله های ماشین پایین رفتم و سرمو بالا بردم.
وای..واااای خیلی بزرگه!
داری چیکار میکنی رونا!؟ عادی جلوه بده!
صدامو صاف کردم و پشت سرشون دویدم تا بهشون برسم.
جونگکوک آخرین نفر داشت میرفت و منم پشت سرش.
با تردید به دستش نگاه کردم و آروم دستمو بردم سمت انگشت کوچیکش و محکم گرفتمش!
اول با تعجب بهم نگاه میکرد و بعد خندید..!
حتی انگشت کوچیکش هم بزرگه.
از اون حیاط بزرگ با کلی درخت عبور کردیم و رسیدیم به سه تا پله که به در ورودی خونشون راه داره.
شوگا رمز خونه رو زد و درو باز کرد.
نامجون و جین رفتن و بقیه هم پشت سرشون...
جونگکوک نگاهی بهم کرد..و راه افتادیم.
داخلش خیلی بزرگتر از اون چیزیه که به نظر میرسه..!
________________________________
شرط پارت بعد: 8 لایک و 18 کامنت
.
.
.
ببخشید خیلی بد بود...
دارم از دلدرد پریودی میمیرم.
راستی...
یه جایی از این پارت فصل 2 رو اسپویل کردم..اگه گفتید کجا!؟
۱۶.۳k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.