فیک شرط دروغ پارت 16
#بی_تی_اس#یونمین#تهکوک
#بی_تی_اس #فیکشن #فیک
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_بی_تی_اس
#part_16 #پارت_16
___________________
*اسلاید دوم استایل روناست در این پارت و پارت قبل*
رفتیم داخل...
متوجه نشدم کی دستم از دست جونگکوک بیرون کشیدم.
سعی میکردم عادی جلوه بدم و این واقعا برام اسونه.
جوری که همشون سعی میکنن باهام خوب باشن عجیبه..!
رفتن نشستن...بجز من همه نشستن.
یونگی لم داد و پاشو روی پاش انداخت و کنترل رو برداشت.
یونگی.بشین بچه..چرا نمیشینی؟
همشون متوجه من شدن..!
.ام..نه خب!من..برم!؟
نامجون و جونگکوک صاف نشستن.
جونگکوک.نه..یعنی..کجا...منظورم اینه ک-
نامجون.بمون رونا باهات کار داریم که آوردیمت..تو تازه همین الان اومدی.
رونا.خب..خب...میشنوم!
نامجون تک خنده ای کرد.
.بشین بچه..بشین!
چرا وقتی بهم میگن بچه ناراحت نمیشم!؟
(همیشه روی این کلمه حساسه)
رونا.بچه؟
نامجون.خیلی خب...بزرگوار بشین.
خجالت کشیدم و اروم نشستم و زانوهامو چسبوندم به هم و دستمو گزاشتم روی پاهام.
___________________________
.نهههههه..نههه... نه نه نمیتونههه..نهه ولش کنید...کاری به دختر قشنگم نداشته باشید..!
[دیوونه شده...توهم میزنه...مدام جیغ و داد میکنه]
.دختر عزیزم..اروم باش مامان پیشته!
[فکر میکنه دخترش داره عذاب میکشه]
.اره..اره عزیزم معلومه ازت حمایت میکنم..میخوای چیکاره بشی؟
[ولی نمیدونه که دخترش...]
.نه نه نه...نهههه نه مواظبه...اره دختر منه(خنده)
[داره بدون فکر کردن بهش توی رویاهاش زندگی میکنه]
؟.مامان..لطفا..!اون اینجا نیست..بس کن.
.تو..تو نمیتونی ببینی؟(خنده)نکنه کوری؟ببین خواهر قشنگتو!
؟.مامان...
.بازم همه ی نمراتشو 20 شده.
؟.مامان...
.خیلی توی این لباس قشنگ شده بچم..!
[دیگه طاقت نیاورد و داد زد]
؟.مامااااااان..هیچکس اینجا نیست جز من و تو!اون رفته ترکت کرده..مفهمی؟رفته.
[گریش گرفت...و باعث شد دختر از داد زدنش پشیمون بشه]
؟.مامان..(اروم)من..معذرت میخوام..!
[همدیگه رو بقل کردن و شروع کردن به گریه]
[اما..آیا این حس بین هر دو طرف تقابله؟]
[انقدری که مامانش داره با نبودش اذیت میشه..؟]
[اون الان حالش خوبه!؟]
[آدمایی که کنارش نشستن..ادمای مطمئنی هستن؟]
_________________
گیلیلیلیلیلی بالاخره گزاشتممممممممم
پارت بعد شرط ندارهههه حالشو ببرین..!
#بی_تی_اس #فیکشن #فیک
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_بی_تی_اس
#part_16 #پارت_16
___________________
*اسلاید دوم استایل روناست در این پارت و پارت قبل*
رفتیم داخل...
متوجه نشدم کی دستم از دست جونگکوک بیرون کشیدم.
سعی میکردم عادی جلوه بدم و این واقعا برام اسونه.
جوری که همشون سعی میکنن باهام خوب باشن عجیبه..!
رفتن نشستن...بجز من همه نشستن.
یونگی لم داد و پاشو روی پاش انداخت و کنترل رو برداشت.
یونگی.بشین بچه..چرا نمیشینی؟
همشون متوجه من شدن..!
.ام..نه خب!من..برم!؟
نامجون و جونگکوک صاف نشستن.
جونگکوک.نه..یعنی..کجا...منظورم اینه ک-
نامجون.بمون رونا باهات کار داریم که آوردیمت..تو تازه همین الان اومدی.
رونا.خب..خب...میشنوم!
نامجون تک خنده ای کرد.
.بشین بچه..بشین!
چرا وقتی بهم میگن بچه ناراحت نمیشم!؟
(همیشه روی این کلمه حساسه)
رونا.بچه؟
نامجون.خیلی خب...بزرگوار بشین.
خجالت کشیدم و اروم نشستم و زانوهامو چسبوندم به هم و دستمو گزاشتم روی پاهام.
___________________________
.نهههههه..نههه... نه نه نمیتونههه..نهه ولش کنید...کاری به دختر قشنگم نداشته باشید..!
[دیوونه شده...توهم میزنه...مدام جیغ و داد میکنه]
.دختر عزیزم..اروم باش مامان پیشته!
[فکر میکنه دخترش داره عذاب میکشه]
.اره..اره عزیزم معلومه ازت حمایت میکنم..میخوای چیکاره بشی؟
[ولی نمیدونه که دخترش...]
.نه نه نه...نهههه نه مواظبه...اره دختر منه(خنده)
[داره بدون فکر کردن بهش توی رویاهاش زندگی میکنه]
؟.مامان..لطفا..!اون اینجا نیست..بس کن.
.تو..تو نمیتونی ببینی؟(خنده)نکنه کوری؟ببین خواهر قشنگتو!
؟.مامان...
.بازم همه ی نمراتشو 20 شده.
؟.مامان...
.خیلی توی این لباس قشنگ شده بچم..!
[دیگه طاقت نیاورد و داد زد]
؟.مامااااااان..هیچکس اینجا نیست جز من و تو!اون رفته ترکت کرده..مفهمی؟رفته.
[گریش گرفت...و باعث شد دختر از داد زدنش پشیمون بشه]
؟.مامان..(اروم)من..معذرت میخوام..!
[همدیگه رو بقل کردن و شروع کردن به گریه]
[اما..آیا این حس بین هر دو طرف تقابله؟]
[انقدری که مامانش داره با نبودش اذیت میشه..؟]
[اون الان حالش خوبه!؟]
[آدمایی که کنارش نشستن..ادمای مطمئنی هستن؟]
_________________
گیلیلیلیلیلی بالاخره گزاشتممممممممم
پارت بعد شرط ندارهههه حالشو ببرین..!
۱۰.۳k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.