من برات مهم نیستم؟)
من برات مهم نیستم؟)
پارت 21
ات اومده اوتاقش یعنی بالکن نشسته بود و منتظر شوهرش بود تا باهاش حرف بزنه یعنی این بار میزاره که بره خونه مادرش خیلی استرس داشت و نگاهش رو به پایین داد ماشین فیلیکس رو دید و زود از بالکن خارج شد سمته سالون رفت فیلیکس وارده سالون شد با دیدنه همسرش کنجکاو گفت
فیلیکس : باز چیشده
ات : هیچی
حتا حال حرف زدن هم نداشت و ات ناراحت رفت سمته سالون فیلیکس سمته اوتاقش رفت
ات رویه مبل نشست و با خودش فکر میکرد که چجوری به فیلیکس بگه
م/ف : ات پاشو میز رو آماده کن مگه نمیخواهی شام بخوریم
ات : چشم
بعد از چیدنه میز رفت سمته اوتاقش تا به شوهرش اطلاع بده تا شام حاضره
وارده اوتاق شد و فیلیکس رو دید که موهایش رو خشک میکرد
ات : آقا لی شام حاضره
فیلیکس مثل همیشه جوابش رو با سر تکون دادن داد و ات بدون حرفی از اوتاق خارج شد
________________
همسرش مثله فیلیکس تو این 4 ساعت هیچ حرفی نزده بود و حدوده ساعت 11 شب میشد فیلیکس از سالون خارج شد و رفت سمته اوتاق کارش همسرش بعد از خوابیدن فینیکس شیطون رفت سمته اوتاق اش بعد از پوشیدنه لباس خوابش رویه تخت دراز کشید چراغ رو خاموش کرد تو افکارش غرق شده بود یعنی میتونست به شوهرش بگه
فیلیکس وارده اوتاق شد و رویه تخت دراز کشید دستشو گذاشت رویه پیشونیش
همسرش به فیلیکس نگاه کرد همینجوری بهش نگاه میکرد
فیلیکس: تا کی میخواهی اینجوری نگاهم کنی
همسرش شکه شد و نگاهش رو ازش گرفت
ات : ببخشید
ات به سقف اوتاق خیره شد و هیچی نمیگفت فیلیکس همینجوری که چشمانش بسته بود گفت
فیلیکس : لی ات هر چی میخواهی بگو از سر شب تا الان میخواهی یه چیزی بگی
ات نگاهش رو به فیلیکس دوخت
فیلیکس پلک هایش رو باز کرد و نگاهی به ات کرد
فیلیکس : بگو ببینم چیشده بازم با مادر دعوات شده
همسرش رویه تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد یعنی چجوری بهش بگه جرعت گفتن اش رو داره یا نه
ات : اقایه لی فیلیکس راستش امروز مادرم زنگ زده بود که بیام آمریکا نمیدونستم که چجوری بهتون بگم
فیلیکس رویه تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد
فیلیکس : خوب برو
همسرش با حرفه شوهرش شکه شد و زود نگاهش رو به سمته فیلیکس دوخت
فیلیکس: چیه انگار گفتم که برایه همیشه برو فقد سه روز من هم کار دارم پس با هم میریم
ات : چی واقعا میتونم برم خیلی ممنونم
به سمته فیلیکس نزدیک شد و دستاشو دوره گردنه اش حلقه کرد سفت بغلش گرفت
ادامه دارد
پارت 21
ات اومده اوتاقش یعنی بالکن نشسته بود و منتظر شوهرش بود تا باهاش حرف بزنه یعنی این بار میزاره که بره خونه مادرش خیلی استرس داشت و نگاهش رو به پایین داد ماشین فیلیکس رو دید و زود از بالکن خارج شد سمته سالون رفت فیلیکس وارده سالون شد با دیدنه همسرش کنجکاو گفت
فیلیکس : باز چیشده
ات : هیچی
حتا حال حرف زدن هم نداشت و ات ناراحت رفت سمته سالون فیلیکس سمته اوتاقش رفت
ات رویه مبل نشست و با خودش فکر میکرد که چجوری به فیلیکس بگه
م/ف : ات پاشو میز رو آماده کن مگه نمیخواهی شام بخوریم
ات : چشم
بعد از چیدنه میز رفت سمته اوتاقش تا به شوهرش اطلاع بده تا شام حاضره
وارده اوتاق شد و فیلیکس رو دید که موهایش رو خشک میکرد
ات : آقا لی شام حاضره
فیلیکس مثل همیشه جوابش رو با سر تکون دادن داد و ات بدون حرفی از اوتاق خارج شد
________________
همسرش مثله فیلیکس تو این 4 ساعت هیچ حرفی نزده بود و حدوده ساعت 11 شب میشد فیلیکس از سالون خارج شد و رفت سمته اوتاق کارش همسرش بعد از خوابیدن فینیکس شیطون رفت سمته اوتاق اش بعد از پوشیدنه لباس خوابش رویه تخت دراز کشید چراغ رو خاموش کرد تو افکارش غرق شده بود یعنی میتونست به شوهرش بگه
فیلیکس وارده اوتاق شد و رویه تخت دراز کشید دستشو گذاشت رویه پیشونیش
همسرش به فیلیکس نگاه کرد همینجوری بهش نگاه میکرد
فیلیکس: تا کی میخواهی اینجوری نگاهم کنی
همسرش شکه شد و نگاهش رو ازش گرفت
ات : ببخشید
ات به سقف اوتاق خیره شد و هیچی نمیگفت فیلیکس همینجوری که چشمانش بسته بود گفت
فیلیکس : لی ات هر چی میخواهی بگو از سر شب تا الان میخواهی یه چیزی بگی
ات نگاهش رو به فیلیکس دوخت
فیلیکس پلک هایش رو باز کرد و نگاهی به ات کرد
فیلیکس : بگو ببینم چیشده بازم با مادر دعوات شده
همسرش رویه تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد یعنی چجوری بهش بگه جرعت گفتن اش رو داره یا نه
ات : اقایه لی فیلیکس راستش امروز مادرم زنگ زده بود که بیام آمریکا نمیدونستم که چجوری بهتون بگم
فیلیکس رویه تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد
فیلیکس : خوب برو
همسرش با حرفه شوهرش شکه شد و زود نگاهش رو به سمته فیلیکس دوخت
فیلیکس: چیه انگار گفتم که برایه همیشه برو فقد سه روز من هم کار دارم پس با هم میریم
ات : چی واقعا میتونم برم خیلی ممنونم
به سمته فیلیکس نزدیک شد و دستاشو دوره گردنه اش حلقه کرد سفت بغلش گرفت
ادامه دارد
۵.۰k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.