(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 22
دیگه ظهر شده بود فیلیکس و همسرش تو هواپیما بودن
فیلیکس هدفون تو گوشش بود و سرگرم مجله خوندن بود ات هم فینیکس تو بغلش خواب بود و اون موهایه زردشو نوازش میکرد دل تو دلش نبود که کی مادرش رو ببینه
____________________
تو سالون آپارتمان مادر و پدر ات نشسته بودن و تقریبا یک ساعتی میشد که رسیده بودن فیلیکس نگاهی به ساعت موچیش کرد دیگه داشت دیرش میشد باید میرفت برایه جلسه خیلی مهمی فیلیکس کناره همسرش نشسته بود لباشو نزدیک گوشه همسرش کرد
فیلیکس : باید بریم
همسرش نگاهش کرد و گفت
ات : خوب برین
فیلیکس از اینکه همسرش حرفشو متوجه نشد عصبی شد و گفت
فیلیکس: من ازت اجازه نخواستم میخواهم دوش بگیم کجا باید برم
همسرش آبرو هاشو بالا انداخت و با خنده گفت
ات : آهان الان فهمیدم ببخشید
روش رو سمته مادرش گردوند و گفت
ات : مادر اتاق ما کجاست میخواهین لباس هامون رو بزاریم تو اوتاقمون
مادرش که نوش در بغلش نشسته بود با لحنه مهربونی و با ادبی گفت
م/ات : دخترم همه چی امادست خدمتکار شما رو راهنمایی میکنه برین و استراحت کنید
ات : خیلی از شما ممنونم
از رویه مبل بلند شد و نگاهی به شوهرش کرد اون هم از زود مبل بلند شد و به دنباله همسرش راهی شد
وقتی وارده اوتاق شدن ات حوله رو از تویه کمد برداشت و به سمته فیلیکس که جلو پنجره وایستاده بود داد
ات : حموم اونجاست
فیلیکس : خیله خوب
فیلیکس بعد از گرفتن حوله سمته حموم رفت گوشیش رو رویه تخت انداخت و وارده حموم شد ات هم سمته سالون رفت رویه مبل نشست و فینیکس از بغله مادربزرگش پایین شد و سمته مادرش رفت
مادرش هم اون رو در اغوشش گرفت و موهایه زرده فینیکس رو بوس کرد
مادرش با لحنه آرومی و مهربونی گفت
م/ات : دخترم خوب استراحت میکردین
ات : نه مادر نمیخواد خسته نیستم بعدشم آقا لی کار داشتن فینیکس هم بدون من بدخلقی میکنه
پ/ات : مگه شما نیامده بودین که یکمی استراحت کنید
ات : آره درسته ولی
با صدایه گوشه همیه افراد اون سالون به سکوت رفتن اون فرد لی فیلیکس جدی ترین و بدخلقی ترین ادمه رویه زمین بود
فیلیکس : ما هم برایه همین اومدیم مگه نه همسرم
همسرش از این حرفه شوهرش شکه شده بود اون هم برایه کارش اومده بود الان چرا اینجوری میگه فیلیکس کناره همسرش نشسته و دمه گوشش زمزمه کرد
فیلیکس : باید یجوری رفتار کنیم که عاشقه هم هستیم
ادامه دارد
پارت 22
دیگه ظهر شده بود فیلیکس و همسرش تو هواپیما بودن
فیلیکس هدفون تو گوشش بود و سرگرم مجله خوندن بود ات هم فینیکس تو بغلش خواب بود و اون موهایه زردشو نوازش میکرد دل تو دلش نبود که کی مادرش رو ببینه
____________________
تو سالون آپارتمان مادر و پدر ات نشسته بودن و تقریبا یک ساعتی میشد که رسیده بودن فیلیکس نگاهی به ساعت موچیش کرد دیگه داشت دیرش میشد باید میرفت برایه جلسه خیلی مهمی فیلیکس کناره همسرش نشسته بود لباشو نزدیک گوشه همسرش کرد
فیلیکس : باید بریم
همسرش نگاهش کرد و گفت
ات : خوب برین
فیلیکس از اینکه همسرش حرفشو متوجه نشد عصبی شد و گفت
فیلیکس: من ازت اجازه نخواستم میخواهم دوش بگیم کجا باید برم
همسرش آبرو هاشو بالا انداخت و با خنده گفت
ات : آهان الان فهمیدم ببخشید
روش رو سمته مادرش گردوند و گفت
ات : مادر اتاق ما کجاست میخواهین لباس هامون رو بزاریم تو اوتاقمون
مادرش که نوش در بغلش نشسته بود با لحنه مهربونی و با ادبی گفت
م/ات : دخترم همه چی امادست خدمتکار شما رو راهنمایی میکنه برین و استراحت کنید
ات : خیلی از شما ممنونم
از رویه مبل بلند شد و نگاهی به شوهرش کرد اون هم از زود مبل بلند شد و به دنباله همسرش راهی شد
وقتی وارده اوتاق شدن ات حوله رو از تویه کمد برداشت و به سمته فیلیکس که جلو پنجره وایستاده بود داد
ات : حموم اونجاست
فیلیکس : خیله خوب
فیلیکس بعد از گرفتن حوله سمته حموم رفت گوشیش رو رویه تخت انداخت و وارده حموم شد ات هم سمته سالون رفت رویه مبل نشست و فینیکس از بغله مادربزرگش پایین شد و سمته مادرش رفت
مادرش هم اون رو در اغوشش گرفت و موهایه زرده فینیکس رو بوس کرد
مادرش با لحنه آرومی و مهربونی گفت
م/ات : دخترم خوب استراحت میکردین
ات : نه مادر نمیخواد خسته نیستم بعدشم آقا لی کار داشتن فینیکس هم بدون من بدخلقی میکنه
پ/ات : مگه شما نیامده بودین که یکمی استراحت کنید
ات : آره درسته ولی
با صدایه گوشه همیه افراد اون سالون به سکوت رفتن اون فرد لی فیلیکس جدی ترین و بدخلقی ترین ادمه رویه زمین بود
فیلیکس : ما هم برایه همین اومدیم مگه نه همسرم
همسرش از این حرفه شوهرش شکه شده بود اون هم برایه کارش اومده بود الان چرا اینجوری میگه فیلیکس کناره همسرش نشسته و دمه گوشش زمزمه کرد
فیلیکس : باید یجوری رفتار کنیم که عاشقه هم هستیم
ادامه دارد
۳.۵k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.