رززخمیمن

#رُز_زخمی_من

part. 44

ات برگشت و به سمت آشپزخانه رفت تا قرص‌هاش رو برداره. جونگکوک با سرعت پشت سرش حرکت کرد، مثل یه سایه‌ی سنگین و آرام، نگاهش تیز و دقیق روی ات.

جونگکوک. مواظب باش چیزی پرت نشه، نمی‌خوام با دیدن یه اشتباه کوچیک، دوباره عصبی شم.

ات با لحن بازیگوش سرشو چرخوند و یه چشمک زد.
ات. تو که همیشه عصبی هستی، فکر کنم به من عادت کردی، درست؟

جونگکوک لبخند کجی زد و سرشو تکون داد، انگار که از این شیطنت خوشش اومده.
جونگکوک. عادت؟ نه... فقط نمی‌خوام هیچ خطری بهت نزدیک بشه. حتی اگه یه قرص باشه.

ات با دست قرص‌ها رو برداشت و رفت سمت میز ناهارخوری. جونگکوک پشتش راه افتاد و وقتی رسید، آهسته پشتش ایستاد و با صدای نرم اما پرقدرت گفت:
جونگکوک. بعد از این، من همه‌ی تمرین‌ها و رژیم‌ها رو برای تو انتخاب می‌کنم. نه یه لحظه کمتر، نه یه لحظه بیشتر.

ات با لبخند ناز و مغرور، یک قدم به جلو برداشت و شونه‌شو به جونگکوک نزدیک کرد.
ات. خب، رئیس مافیا، یعنی من مجبورم از قوانین تو پیروی کنم؟

جونگکوک شونه‌هاش رو بالا انداخت و دستشو آروم روی کمر ات گذاشت، نزدیکش کرد.
جونگکوک. وقتی من باشم، قوانین فقط برای تو تغییر می‌کنه. اما بازم، هر جا خطر باشه، من اولین نفر مقابلم.

ات سرشو به عقب خم کرد و با نگاه پر شیطنت خندید.
ات. جدی؟ پس چرا هنوز همه جا اینقدر ترسناک و جدی هستی؟ فکر کنم فقط منم که می‌تونم ببینم تو اینجوری نیستی.

جونگکوک لبخند کوتاهی زد، چشم‌هاش برق زد و با صدایی نیمه جدی و نیمه بازیگوش گفت:
جونگکوک. چون تو اونجوری هستی که من باید متفاوت باشم... وگرنه، همه‌چیز خیلی خسته‌کننده می‌شد.

ات با ناز سرشو بالا گرفت و با لبخند گفت:
ات. پس یعنی تنها کسی که می‌تونه منو اذیت کنه خودت هستی؟

جونگکوک قدمی نزدیک‌تر شد، دستشو روی میز گذاشت و آروم خم شد تا نزدیک گوشش باشه.
جونگکوک. دقیقاً... و هر وقت بخوام، با یه لبخند یا یه حرف شیطنت‌آمیز، می‌تونم حالت رو به هم بریزم.

ات یه نفس کوتاه کشید، ولی خندید و با سرسختی جواب داد:
ات. خب، تو یه رئیس مافیای جدی و ترسناک هستی، ولی من هم نمی‌ترسم... حتی از تو.

جونگکوک دوباره لبخند زد و دستشو از کمرش برداشت، روی میز گذاشت و با صدایی نیمه تهدید و نیمه بازیگوش گفت:
جونگکوک. خوبه که نترسی... ولی یادت باشه، هیچ کس جز من نمی‌تونه اینقدر راحت کنار تو باشه.

ات با لبخند شیطنت‌آمیز عقب رفت، ولی نگاهش پر از احترام و علاقه بود.
ات. پس می‌خوای همین الان تمرین سبک انتخاب کنی برام؟

جونگکوک با حالت مغرورانه، یک چشمک زد و گفت:
جونگکوک. بله… و بعد از تمرین، اگه خوش‌اخلاق باشی، شاید یه جایزه کوچیک هم بگیری.

ات با صدای بلند خندید و گفت:
ات. پس یعنی باید خوش‌اخلاق باشم، نه؟ خب، با تو که مشکلی ندارم!

جونگکوک لبخند عمیقی زد، نگاهش نرم شد و با آرامش گفت:
جونگکوک. می‌دونم... تو همیشه یه قدم از همه جلو هستی....
دیدگاه ها (۰)

#رُز_زخمی_من part. 47تمرین بالاخره تموم شد و ات با صورت سرخ ...

#رُز_زخمی_منپارت 48ات با چشم‌های ریزشده به جونگکوک نگاه کرد،...

#رُز_زخمی_من part. 46جونگکوک دستش رو روی کمر ات گذاشت و خم ش...

#رُز_زخمی_من part. 45جونگکوک در حالی که به ات نگاه می‌کرد، د...

#رُز_زخمی_منPart. 61صبح زود بود. آفتاب هنوز کامل بالا نیامده...

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط