رززخمیمن

#رُز_زخمی_من

part. 46

جونگکوک دستش رو روی کمر ات گذاشت و خم شد تا حرکت اسکات رو درست نشونش بده.
جونگکوک. ببین، پاها باید اینجوری خم بشن… نه بیشتر، نه کمتر.

ات با چشم‌های گرد و لحن ناز گفت:
ات. خب، ولی چرا اینقدر سختش کردی؟ من همین الانم دارم خسته می‌شم!

جونگکوک لبخند شیطنت‌آمیزی زد و یک قدم به عقب رفت تا کمی فاصله بده، ولی با صدای نرم و بازیگوش گفت:
جونگکوک. سخت؟ نه… فقط می‌خوام مطمئن شم که یه روز که بهم نیاز داشتی، می‌تونی مثل یه قهرمان از پسش بر بیای.

ات با چشمکی تمسخرآمیز گفت:
ات. قهرمان؟ فقط یه نفر اینقدر جدی می‌تونه باشه و فکر کنه همه باید مثلش ورزش کنن!

جونگکوک نزدیک شد و با لبخند کج دستشو روی شونه‌ی ات گذاشت:
جونگکوک. نه همه… فقط تو. چون تو یه استثنایی. وگرنه هیچ کس دیگه جرأت نمی‌کنه با من حرف بزنه.

ات کمی عقب رفت، ولی لبخندش محو نشد:
ات. پس یعنی منو اذیت می‌کنی فقط چون می‌تونی؟

جونگکوک با نگاه تیز و لحن بازیگوش گفت:
جونگکوک. دقیقاً… ولی یه جورایی این اذیت‌ها هم برای خودت خوبه.

ات نفس عمیقی کشید و روی زمین نشست تا حرکت دراز و نشست رو انجام بده، اما با غرور گفت:
ات. خب، ولی اگه یه بار دیگه بهم بگی این حرکت مفیده، ممکنه بهت ناز کنم… یا نه، بیشتر اذیتت کنم!

جونگکوک خم شد و نزدیک گوشش گفت، با صدایی آرام و پر از شیطنت:
جونگکوک. می‌دونم… و همین باعث می‌شه هر بار بخوام حالت رو بیشتر اذیت کنم. ولی یادت باشه، هیچوقت تنها نمی‌مونی… حتی وقتی که فکر می‌کنی داری شکست می‌خوری.

ات با لبخند مغرور و کمی سرخ شده، دستشو روی قفسه سینه گذاشت:
ات. باشه… ولی فقط به شرطی که بعدش جایزه‌م رو بهم بدی!

جونگکوک لبخند عمیقی زد و گفت:
جونگکوک. قول می‌دم… ولی جایزه رو فقط وقتی می‌گیری که تمومش کنی.

تمرین ادامه پیدا کرد و هر بار که ات مقاومت می‌کرد یا غر می‌زد، جونگکوک با شیطنت و نگاه‌های بازیگوش و گاهی لمس‌های آرام، او را به حرکت بعدی تشویق می‌کرد. ات با لجبازی اما همراه با لبخند، قدم به قدم ادامه می‌داد و آرام آرام حتی از خود تمرین هم لذت می‌برد، بدون اینکه بخواد اعتراف کنه.
دیدگاه ها (۰)

#رُز_زخمی_من part. 44ات برگشت و به سمت آشپزخانه رفت تا قرص‌ه...

#رُز_زخمی_من part. 47تمرین بالاخره تموم شد و ات با صورت سرخ ...

#رُز_زخمی_من part. 45جونگکوک در حالی که به ات نگاه می‌کرد، د...

#رُز_زخمی_من part. 44ات برگشت و به سمت آشپزخانه رفت تا قرص‌ه...

پارت ۱۶۳

#رُز_زخمی_منPart. 61صبح زود بود. آفتاب هنوز کامل بالا نیامده...

#رُز_زخمی_منPart. 62هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط