چند پارتی
# چند پارتی
☆ وقتی تورو بخاطر بدهی بابات گرفته
( # پارت 4 )
ویو ا.ت : ازش متنفر بودم عوضی کثافت فقط بلده زور بگه غلدر آشغال میخواستم یه چی بگم که گفت ......
کوک : ا.ت تو ازم بدت میاد ؟
ا.ت : چی ؟ خب معلومه ... ببخشید اینجوری میگم ولی واقعا غلدر و بد جنسی
کوک : دلیلش رو میدونی ؟؟
ا.ت : نوچ .... ولی باز بدونمم تو که رفتارت باهام عوض نمیشه .....
کوک : اوکی ..... میخوای الان وسایلت رو جمع کنی و باهام بیای ؟ میدونم باید فردا بیای ولی الان یکم کمک نیاز دارم ( کیوت و خجالتی )
ا.ت : چی شد مهربون شد ؟ ههتو به کمک من احتیاج داری باور نکردنیه ولی خب باشع وایسا جمع کنم بیام ......
ویو کوک : ا.ت واقعا دلش صاف بود و خب با این همه بدی که بهش کردم ولی بازم مهربونه عاشق همین اخلاق کیوتشم ..... ولی امیدم به اینکه یه بارم هم که شده منو ببخشه ...... تو این فکرا بودم که ا.ت اومد و گفت .....
ا.ت : کوک من آمادم .....
کوک : چی ؟ چه زود این همهی وسایلته ؟؟
ا.ت : خب نمیتونم که کمد و تختم رو تو چمدون بزارم این چمدون لباسامه این کوچولو هم لوازم آرایشیمه و خب این کیفم کتابامه ....
کوک : چقد کمن !
ا.ت : تورو نبین هر روز خدا خرج دست بابات میزاری که .... بیخیال بزار برم از مامان و بابام خدافظی کنم بیام ...... ( بغض )
کوک : اوکی گریه نکنی هااااا
ا.ت : باشه .....
م ا.ت ( او راستی بگم مامان واقعی ا.ت مردا و ایشون نا مادری ا.ت هستش که بازم ا.ت رو از جونش بیشتر دوست داره و ا.ت رو مثل دختر خودش میدونه ) : خدافظ دختر قشنگم .... ببخشید تو رو هم قاطی این چیزا کردیم ( گریه )
ا.ت : نه مامان تا وقتی که شما خوب باشید من راضی ام
پ ا.ت : ا.ت ببخشید که اینطوری شد ( بغض )
ا.ت : عه بابا .... تو واسه من زحمت کشیدی این واسه جبرانش کمه پس ناراحت نباشین من هروقت تونستم میام دنبالتون .... اوکی پس خدافظ تا دیدار بعدی .... ( لبخند فیک )
ویو کوک : ا.ت ناراحت بود باهم سوار ماشین شدیم رو به راننده گفتم حرکت کنه که ا.ت پنجره رو داد پایین و بهم گفت ......
تا پارت بعد بای
☆ وقتی تورو بخاطر بدهی بابات گرفته
( # پارت 4 )
ویو ا.ت : ازش متنفر بودم عوضی کثافت فقط بلده زور بگه غلدر آشغال میخواستم یه چی بگم که گفت ......
کوک : ا.ت تو ازم بدت میاد ؟
ا.ت : چی ؟ خب معلومه ... ببخشید اینجوری میگم ولی واقعا غلدر و بد جنسی
کوک : دلیلش رو میدونی ؟؟
ا.ت : نوچ .... ولی باز بدونمم تو که رفتارت باهام عوض نمیشه .....
کوک : اوکی ..... میخوای الان وسایلت رو جمع کنی و باهام بیای ؟ میدونم باید فردا بیای ولی الان یکم کمک نیاز دارم ( کیوت و خجالتی )
ا.ت : چی شد مهربون شد ؟ ههتو به کمک من احتیاج داری باور نکردنیه ولی خب باشع وایسا جمع کنم بیام ......
ویو کوک : ا.ت واقعا دلش صاف بود و خب با این همه بدی که بهش کردم ولی بازم مهربونه عاشق همین اخلاق کیوتشم ..... ولی امیدم به اینکه یه بارم هم که شده منو ببخشه ...... تو این فکرا بودم که ا.ت اومد و گفت .....
ا.ت : کوک من آمادم .....
کوک : چی ؟ چه زود این همهی وسایلته ؟؟
ا.ت : خب نمیتونم که کمد و تختم رو تو چمدون بزارم این چمدون لباسامه این کوچولو هم لوازم آرایشیمه و خب این کیفم کتابامه ....
کوک : چقد کمن !
ا.ت : تورو نبین هر روز خدا خرج دست بابات میزاری که .... بیخیال بزار برم از مامان و بابام خدافظی کنم بیام ...... ( بغض )
کوک : اوکی گریه نکنی هااااا
ا.ت : باشه .....
م ا.ت ( او راستی بگم مامان واقعی ا.ت مردا و ایشون نا مادری ا.ت هستش که بازم ا.ت رو از جونش بیشتر دوست داره و ا.ت رو مثل دختر خودش میدونه ) : خدافظ دختر قشنگم .... ببخشید تو رو هم قاطی این چیزا کردیم ( گریه )
ا.ت : نه مامان تا وقتی که شما خوب باشید من راضی ام
پ ا.ت : ا.ت ببخشید که اینطوری شد ( بغض )
ا.ت : عه بابا .... تو واسه من زحمت کشیدی این واسه جبرانش کمه پس ناراحت نباشین من هروقت تونستم میام دنبالتون .... اوکی پس خدافظ تا دیدار بعدی .... ( لبخند فیک )
ویو کوک : ا.ت ناراحت بود باهم سوار ماشین شدیم رو به راننده گفتم حرکت کنه که ا.ت پنجره رو داد پایین و بهم گفت ......
تا پارت بعد بای
۵.۵k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.