پارت

#پارت_۱۱
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!

ارسلان :
همین که دیانا رفت پایین یهو دیدم گوشیم زنگ خورد ممد بود
گوشیو برداشتم
ارسلان: الو ممد سلام
ممد: به داش ارسی
ارسلان: خوبی
ممد: ممنون تو خوبی دیانا خوبه
ارسلان: مرسی چه خبر
ممد : سلامتی
هوففففف راستی میگم فردا با برا بچ میخایم بریم قشم شما هم میاین؟
ارسلان : با کیا؟
ممد : منو عسل و متینیکا و مهردیس
ارسلان : آره چرا که نه ساعت چند
ممد: حدودا ۲ دیگه توی فرودگاه باشید
ارسلان: اوکی فردا میبینمت
ممد: فعلا

گوشیو قطع کردم و بدو بدو پله ها رو رفتم پایین
دیدگاه ها (۳)

#پارت_۱۲ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : دیانا دیانا!دیا...

#پارت_۱۳ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!(با صدای بلند) دیانا: ار...

#پارت_۱۰#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!فردا صبح دیانا: صبح بلند ...

#پارت_۹#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!دیانا:ارسلان صدام کرد تو ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط