پارت

#پارت_۱۲
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!

ارسلان : دیانا دیانا!
دیانا : هااااا چتههه
ارسلان : بلند شو کلی کار داریم
دیانا : چیشده خب مینالی
ارسلان : بابا ساعت دو باید تو فرودگاه باشیم با ممد و عسل و نیکا و متین و مهدیس و مهراب داریم میریم قشم
دیانا : آخه من تا ساعت دو چطوری حاضر بشم
ارسلان : زود باش فقط
دیانا : هوففففف

دیانا :
تند رفتم طبقه الان تا ارسلان صبحونشو بخوره منم ساکمو جمع کنم
در کمدم رو باز کردم
یه نگاهی به لباس ها کردم
خب یه ست سفید و قهوه ای و آبی آسمونی برداشتم و گذاشتم تو ساک
برا توخونه ام ۴ دست لباس بر داشتم

خودمم برای تو راه یه ست آبی پرنگ برداشتم و گذاشتم رو تختم

ارسلان : دیانا
دیانا : ای کوفت نمیتونی در بزنی
ارسلان : ببخشید
میگم ساک منم جمع میکنی
دیانا : اها بعد شما میخوای چیکار کنی
ارسلان : برم بلیط بگیرم دیگه واییی
دیانا: اها اوکی خو برو

ارسلان رفت پایین منم رفتم تو اتاقش تا لباس هاشو جمع کنم

در کمدشو باز کردم یهو یه پاکت سیگار افتاد پایین!!!!!!!
ارسلان سیگاریه!!!!!!
یعنی چی چرا به من نگفته پس
دیدگاه ها (۰)

#پارت_۱۳ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!(با صدای بلند) دیانا: ار...

#پارت_۱۴ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان! رفتم گوشیمو برداشتم و ر...

#پارت_۱۱#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : همین که دیانا رف...

#پارت_۱۰#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!فردا صبح دیانا: صبح بلند ...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

رمان بغلی من پارت ۶۶دیانا: از خواب بیدار شدم بدنم کوفته بود ...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط