ددی دیوانه
ویو یونگی
ا/ت رسوندم خیلی سعی می کردم به روش نیارم که دوستش دارم ولی باز نتونستم خودمو کنترل کنم و باهاش کیس رفتم که اونم خوشش اومد و همراهیم کرد وحتی وقتی بهش گفتم رل واقعییم از چشاش میشد فهمید که چقدر خوشحاله ولی سعی کرد نشون نده نمیدونم چی داشت که من از روز اولی که استخدام شد بهش حسایی پیدا کردم ولی خدایی زمانایی که حرص میخورد خیلی جیگر میشد منم برای اینکه کنترل خودمو نداشتم سعی میکردم حرصش ندادم تا یه وقت به جاهای بدی نرسه ولی ا/ت هیچی کم نداشت (آقا ادیمن فوت کرد از شدت فشار خوردن واقعا ا/ت ایکبیری چیش ازمن بیشتره من برم تو فاض نقشه قتلش)
&شما خیلی غلط میخوری جرئت داری برو نزدیکش فقط ایکبیری برو داستانتو بنویس
(چشم عمر دیگه من برم تا منو پاره نکرده )
ساعت ساعت ۱۰:۴۰ بود راه افتادم به سمت خونه ا/ت زنگ زدم بهش اومد پایین توی اون لباس خیلی جذاب شده بود دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم تا تو ماشین نشست لباشو بوسیدم بعد ۱مین جدا شدیم
&آفرین این بار ریکشنت بهتر بود ولی تو مهمونی بهتر باش اینبار حتی مخالفتم نکردی دیدی خوشت اومده
#اه خب خودت گفتی سلیطه بازی در نیارم خواستی کاری کنی
&میدونی که شامل س.ک.س هم میشه
#دیگه داری بیشتر از حدت جلو میری
&همین که گفتم ولی الان ازت چیزی نمیخوام
(خلاصه یه عالمه زر دیگه هم زدن که من گشاد تشریف دارم و نمینویسم)
رسیدیم به مکان تالار مانند بود دستمو دور بازوی یونگی حلقه کردم و رفتیم تو همه نگاها رو ما بود برای اولین بار معذب شدم ولی سعی کردم به رو خودم نیارم رفتیم سمت ۶ پسر با دوست دختراشون
&سلام پسرا خوبید
جیمین :یه حالی ازما نگیری ها راستی معرفی نمیکنی
& به کل یادم رفته بود کیم ا/ت دوست دخترم هستند
#سلام
همه اعضا: سلام
داشتم با دخترا حرف میزدم که........
لایک خوشگلا
ا/ت رسوندم خیلی سعی می کردم به روش نیارم که دوستش دارم ولی باز نتونستم خودمو کنترل کنم و باهاش کیس رفتم که اونم خوشش اومد و همراهیم کرد وحتی وقتی بهش گفتم رل واقعییم از چشاش میشد فهمید که چقدر خوشحاله ولی سعی کرد نشون نده نمیدونم چی داشت که من از روز اولی که استخدام شد بهش حسایی پیدا کردم ولی خدایی زمانایی که حرص میخورد خیلی جیگر میشد منم برای اینکه کنترل خودمو نداشتم سعی میکردم حرصش ندادم تا یه وقت به جاهای بدی نرسه ولی ا/ت هیچی کم نداشت (آقا ادیمن فوت کرد از شدت فشار خوردن واقعا ا/ت ایکبیری چیش ازمن بیشتره من برم تو فاض نقشه قتلش)
&شما خیلی غلط میخوری جرئت داری برو نزدیکش فقط ایکبیری برو داستانتو بنویس
(چشم عمر دیگه من برم تا منو پاره نکرده )
ساعت ساعت ۱۰:۴۰ بود راه افتادم به سمت خونه ا/ت زنگ زدم بهش اومد پایین توی اون لباس خیلی جذاب شده بود دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم تا تو ماشین نشست لباشو بوسیدم بعد ۱مین جدا شدیم
&آفرین این بار ریکشنت بهتر بود ولی تو مهمونی بهتر باش اینبار حتی مخالفتم نکردی دیدی خوشت اومده
#اه خب خودت گفتی سلیطه بازی در نیارم خواستی کاری کنی
&میدونی که شامل س.ک.س هم میشه
#دیگه داری بیشتر از حدت جلو میری
&همین که گفتم ولی الان ازت چیزی نمیخوام
(خلاصه یه عالمه زر دیگه هم زدن که من گشاد تشریف دارم و نمینویسم)
رسیدیم به مکان تالار مانند بود دستمو دور بازوی یونگی حلقه کردم و رفتیم تو همه نگاها رو ما بود برای اولین بار معذب شدم ولی سعی کردم به رو خودم نیارم رفتیم سمت ۶ پسر با دوست دختراشون
&سلام پسرا خوبید
جیمین :یه حالی ازما نگیری ها راستی معرفی نمیکنی
& به کل یادم رفته بود کیم ا/ت دوست دخترم هستند
#سلام
همه اعضا: سلام
داشتم با دخترا حرف میزدم که........
لایک خوشگلا
۳.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.