بوسه از کنج لب یار نخورده است کسی

بوسه از کنج لب یار نخورده است کسی
ره به گنجینه اسرار نبرده است کسی

من و یک لحظه جدایی ز تو، آنگاه حیات؟
اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی

لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی

ریزش اشک مرا نیست محرک در کار
دامن ابر بهاران نفشرده است کسی

آب آیینه ز عکس رخ من نیلی شد
اینقدر سیلی ایام نخورده است کسی

غیر ازآنکس که سرخود به گریبان برده است
گوی توفیق ازین عرصه نبرده است کسی

داغ پنهان مرا کیست شمارد صائب؟
در دل سنگ شرر را نشمرده است کسی
دیدگاه ها (۲)

بغل کن بالشـت را بعد از این او برنمیـگرددبهار ِ مملو از گلهـ...

بوی باران ، بوی نم ، یک کوچه ی تنها و منبغض سنگین، بوی غم، ی...

گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کردبادی نمی وزید و بلا را ب...

سینه ام را گشته ام ، هیچت نمی یابم چرا؟گر تو رویایی بگو ، هر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط