پارت ۷
پارت ۷
تهیونگ داشت میرف که گفتم وایسا تهینگ امد و یه سلی بهم زد که سرم خورد به پایین تخت و خونی شد اما بازم بلند شدم رفتم بغلش کردم که منو پرت کرد رو زمین داشتم بی هوش میشدم که گفتم دوستت دارم ارباب قلبم
تهیونگ :یه لحظه که یونا اینو گفت احساس کردم قلبم گرفت اما اون باید تاوان پس میداد پس بدون توجه بهش رفتم (ادمین :بچ ها تهیونگ نفهمید که یونا بی هوش شده )داشتم میرقتم که بادیگاردا اومدند و گقتند :
تهیونگ داشت میرف که گفتم وایسا تهینگ امد و یه سلی بهم زد که سرم خورد به پایین تخت و خونی شد اما بازم بلند شدم رفتم بغلش کردم که منو پرت کرد رو زمین داشتم بی هوش میشدم که گفتم دوستت دارم ارباب قلبم
تهیونگ :یه لحظه که یونا اینو گفت احساس کردم قلبم گرفت اما اون باید تاوان پس میداد پس بدون توجه بهش رفتم (ادمین :بچ ها تهیونگ نفهمید که یونا بی هوش شده )داشتم میرقتم که بادیگاردا اومدند و گقتند :
۱۵.۰k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.