ترس شیرین pt
ترس شیرین pt38
&اینجاست
خونه ای که تو تاریکی شب شبیه خونه متروکه بود و اگه کسی خبر نداشت فکر میکرد خونه خالیه.
شوگا زنگ خونه رو به صدا درآورد
میدونست امکان اینکه مرد درو باز نکنه هست بارها بود که تو همچین روزی خودش رو پشت در گذاشته بود اما انگار چیزی توی مرد هم به صدا در اومده بود که این بار بعد از سومین باری که زنگ رو زد در باز شد و قامت بهم ریخته تهیونگ دیده شد هانا با دیدن باز شدن در و قامتی که بین نیمه باز در ایستاده بود چشم هاش گرد شد و لب هاش رو دندونهاش نجات داد، این همون تهیونگ بود؟ موهاش به طرز شلخته ای روی پیشونیش ریخته بود و دکمه های پیرهنش کاملا باز بود ،همچی به طرز عجیبی براش ناشناخته بود نگاهش از همه بیشتر تا به حال انقدر سرد نگاش نکرده بود. حتی بنظر نمیومد ذره ای از دیدنش غافلگیر شده باشه بی حس بود و بی حسیش هانا رو میترسوند تا اینکه همون نگاه ناخوانا هم دریغ کردو با صدایی که به خش دار بودنش رو نشنیده بود مرد کنارش رو مخاطب قرار داد
-چرا آوردیش اینجا یونگی؟
پس اسمش یونگی بود... این اسم خیلی براش آشنا میومد و انگار از زبون کسی شنیده بودش که به یاد نمیاورد اما الان موقعیتش نبود پس قبل از اینکه مرد جوابی بده خودش به حرف اومد
+من بهش گفتم.
تونست نگاه مرد بزرگ تر رو پس بگیره و حاضر بود قسم بخوره لحظه باز و تنگ شدن مردمک چشم هاشو دید اما تنها صدای سرد مرد بود که توی گوش هاش پیچید
-تو چیکار کردی؟
تهیونگ بدون اینکه اجازه ای به پاسخ هانا بده به شوگا نگاه کرد
-ببرش شوگا نمیخوام ببینمش
&اینجاست
خونه ای که تو تاریکی شب شبیه خونه متروکه بود و اگه کسی خبر نداشت فکر میکرد خونه خالیه.
شوگا زنگ خونه رو به صدا درآورد
میدونست امکان اینکه مرد درو باز نکنه هست بارها بود که تو همچین روزی خودش رو پشت در گذاشته بود اما انگار چیزی توی مرد هم به صدا در اومده بود که این بار بعد از سومین باری که زنگ رو زد در باز شد و قامت بهم ریخته تهیونگ دیده شد هانا با دیدن باز شدن در و قامتی که بین نیمه باز در ایستاده بود چشم هاش گرد شد و لب هاش رو دندونهاش نجات داد، این همون تهیونگ بود؟ موهاش به طرز شلخته ای روی پیشونیش ریخته بود و دکمه های پیرهنش کاملا باز بود ،همچی به طرز عجیبی براش ناشناخته بود نگاهش از همه بیشتر تا به حال انقدر سرد نگاش نکرده بود. حتی بنظر نمیومد ذره ای از دیدنش غافلگیر شده باشه بی حس بود و بی حسیش هانا رو میترسوند تا اینکه همون نگاه ناخوانا هم دریغ کردو با صدایی که به خش دار بودنش رو نشنیده بود مرد کنارش رو مخاطب قرار داد
-چرا آوردیش اینجا یونگی؟
پس اسمش یونگی بود... این اسم خیلی براش آشنا میومد و انگار از زبون کسی شنیده بودش که به یاد نمیاورد اما الان موقعیتش نبود پس قبل از اینکه مرد جوابی بده خودش به حرف اومد
+من بهش گفتم.
تونست نگاه مرد بزرگ تر رو پس بگیره و حاضر بود قسم بخوره لحظه باز و تنگ شدن مردمک چشم هاشو دید اما تنها صدای سرد مرد بود که توی گوش هاش پیچید
-تو چیکار کردی؟
تهیونگ بدون اینکه اجازه ای به پاسخ هانا بده به شوگا نگاه کرد
-ببرش شوگا نمیخوام ببینمش
- ۶.۰k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط