میان دو نگاه

p:۲۲
از کافه بیرون اومدید.

هوا خنک بود نسیم ملایمی موهات رو تکون میداد.

هیونجین دستتو محکم تر گرفت.

هيونجين

میدونی... من همیشه فکر میکردم ازم دور میشی

هر روز که چشماتو نمیدیدم دیوونه تر میشدم

تو خندیدی

تو خیلی فکر میکنی

هيونجين چون تو زیادی مهمی

لحظه ای وایستاد.

طوری بهت نگاه کرد انگار دنیا تو چشمهات خلاصه شده.

هيونجين

ات... از این بعد ... اجازه میدی کنارت باشم؟ بدون ترس؟

تو قدم جلو گذاشتی

این بار... آره کاملاً»

هیونجین آروم پیشونیتو بوسید. نه هول نه عجول -همونجوری که مدت ها آرزوشو داشت.
و لبخند زد.

اون لبخند خالص هیونجین که فقط وقتی واقعاً خوشحاله ظاهر میشه

پشت سرت چند متر دورتر

چان همون گوشه خیابون ایستاده بود.

آروم نگاه کرد لب زد

مواظبش باش... هيون.

هيونجین نگاش کرد و کوتاه سر تکون داد.

نه دعوا.

نه حسادت فقط قبول.

تو برگشتی و دست هیونجین رو محکم گرفتی

تو

این پایان نیست. تازه شروعشه.»

هيونجین لبخند زد

«آره... شروع به داستان خیلی طولانی....
*پایان*
دیدگاه ها (۰)

میان دو نگاه

چند پارتی درخواستی

میان دو نگاه

میان دو نگاه

میان دونگاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط