معجزه ( پارت پانزدهم )
معجزه ( پارت پانزدهم )
* ویو ا/ت *
تو فکر شوگا بودم که یهو کشتی بوق کشید! صداش خیلی بلند بود!
ا/ت : ایییییی....!
رفتم پشت پنجره و دیدم....مثل اینکه کشتی گیر کرده بود!
ا/ت : یعنی چه خبره؟
رفتم پایین و رفتم سمت اتاق فرمان دار....
ناخدا : چرا اومدی؟ برو بیرون!
ا/ت : نمیشه یروز بدون اینکه مشکلی پیش بیاد کشتی رو هدایت کنی؟!
ناخدا : یااا...تقصیر من که نیس!
ا/ت : یعنی چی؟! اون از اونروز که کشتی چپ کرد و همه رو سکته داد، اونم از امروز!؟
ناخدا : سر من داد نکش! من که مشکل درست نمیکنم! حالا هم برو بیرون!!!
ا/ت : ( عصبی )
میخواستم یچی بپرونم که پشیمون شدم و با عصبانیت از اتاق فرمان دار بیرون رفتم....
تو راه رو بودم که شوگا رو دیدم....
شوگا : ا/ت !
ا/ت : اوه....شوگا!
شوگا : امممم...چیزی شده؟
ا/ت : چطور؟
شوگا : عصبی بنظر میرسی!
ا/ت : خب...من فقط میخوام برسیم و این کشتی لعنتی هروز یه مشکلی پیدا میکنه!
شوگا : اه...ببین ا/ت باید تحمل کنی! فقط باید صبر کرد...عصبی شدن چیزی رو تغییر نمیده!
ا/ت : هوفففف...همیشه منطقی حرف میزنی شوگا !
شوگا : ( خنده ) آره...میگم میخوای بریم فضای باز تا حالت بهتر شه؟
ا/ت : باشه....بریم!
شوگا دستم رو گرفت و تا پشت نرده های کشتی رفتیم....هوا خیلی خنک و دلچسب بود! و همه جا پر از آب....
شوگا برگشت و نگام کرد...آدم تو نگاهش غرق میشد....! خیلی خوب بود....منم نگاهش کردم و باهاش چشم تو چشم شدم..که حس خیلی خوبی بهم دست میداد!
شوگا یکم اومد نزدیک من و موهامو انداخت پشت گوشم.....
منم یه نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم....باد میخورد بهم و موهام به عقب میرفت......
نت ریده تو جنگللللل🗿
* ویو ا/ت *
تو فکر شوگا بودم که یهو کشتی بوق کشید! صداش خیلی بلند بود!
ا/ت : ایییییی....!
رفتم پشت پنجره و دیدم....مثل اینکه کشتی گیر کرده بود!
ا/ت : یعنی چه خبره؟
رفتم پایین و رفتم سمت اتاق فرمان دار....
ناخدا : چرا اومدی؟ برو بیرون!
ا/ت : نمیشه یروز بدون اینکه مشکلی پیش بیاد کشتی رو هدایت کنی؟!
ناخدا : یااا...تقصیر من که نیس!
ا/ت : یعنی چی؟! اون از اونروز که کشتی چپ کرد و همه رو سکته داد، اونم از امروز!؟
ناخدا : سر من داد نکش! من که مشکل درست نمیکنم! حالا هم برو بیرون!!!
ا/ت : ( عصبی )
میخواستم یچی بپرونم که پشیمون شدم و با عصبانیت از اتاق فرمان دار بیرون رفتم....
تو راه رو بودم که شوگا رو دیدم....
شوگا : ا/ت !
ا/ت : اوه....شوگا!
شوگا : امممم...چیزی شده؟
ا/ت : چطور؟
شوگا : عصبی بنظر میرسی!
ا/ت : خب...من فقط میخوام برسیم و این کشتی لعنتی هروز یه مشکلی پیدا میکنه!
شوگا : اه...ببین ا/ت باید تحمل کنی! فقط باید صبر کرد...عصبی شدن چیزی رو تغییر نمیده!
ا/ت : هوفففف...همیشه منطقی حرف میزنی شوگا !
شوگا : ( خنده ) آره...میگم میخوای بریم فضای باز تا حالت بهتر شه؟
ا/ت : باشه....بریم!
شوگا دستم رو گرفت و تا پشت نرده های کشتی رفتیم....هوا خیلی خنک و دلچسب بود! و همه جا پر از آب....
شوگا برگشت و نگام کرد...آدم تو نگاهش غرق میشد....! خیلی خوب بود....منم نگاهش کردم و باهاش چشم تو چشم شدم..که حس خیلی خوبی بهم دست میداد!
شوگا یکم اومد نزدیک من و موهامو انداخت پشت گوشم.....
منم یه نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم....باد میخورد بهم و موهام به عقب میرفت......
نت ریده تو جنگللللل🗿
۲۲.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.