از نادانیام وطن نامیدمت

از نادانی‌ام وطن نامیدمت ...
و از یاد بردم
که به غارت می‌روند وطن‌ها ......
دیدگاه ها (۲)

اگر هزار غم است از جفایِ او بر دلهنوز بنده‌ اویَم که غمگسارِ...

نشسته ام به تماشای دردهای خودمتو از سڪوت غزلهای منچه می دانی...

کوچک که بودم... لمس شکوفه های درخت گیلاسآرزوی دستهای کوچکم ب...

‏برای عشق‌های تمام شده‏تنها یک‌ چیز می‌توان گفت‏و آن این‌که ...

می بردم دلیل بردم تو بودی 🤚

گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم دیدمش وز یاد بردم گفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط