پارت چهارم خلافکار من:
پارت چهارم خلافکار من:
+ و دیدم که یکی میای آروم و مخفیانه داره پشت سرش راه میره
و تمام اون ویژگی ها رو داره
دوربین رو گذاشتم رو ضبط و منتظر موندم
به دختره حمله کرد که من خیلی سریع رفتم سمتش و دختره رو نجات دادم ، شوک الکتریکی زدم بهش
و دستگیرش کردم
حالا یه مدرک خیلی خوب داشتم
از دختره تشکر کردم و اونم بابت کارش پولش رو گرفت و رفت
حالا من با این مدرکی که داشتم، فقط میتونستم بندازمش زندان
پس گذاشتم تو زندان بمونه
فردا صبحش یه وقت بازجویی خواستم که بهم دادن
رفتم پیشش و چون آدم خطرناکی بود دو تا مامور گذاشتن کنارم
+ خب شروع میکنیم
اول از همه سوالاتم چرا اینکارا رو میکنی ؟
- من به هیچکدوم از سوال هات قرار نیست جوابی بدم
+ خب میدونی ما اینجا دو نوع بازجویی دارم ، یکی بازجویی آروم و مهربون و دومی بازجویی خشن و زوری حالا انتخاب با خودته
پوزخندی بهم زد و انگار براش مهم نبود
+ اینقدر اینجا میشینی که جواب من رو بدی
من یه روش داشتم اینقدر قاتل رو روی صندلی نگه می داشتم تا بالاخره زبون باز میکرد و حرف میزد
ولی این یکی اصلا براش مهم نبود
حتی مامور ها هم خسته شده بودن
+ آدم نمیشی نه؟
- نه نمیشم
+ باشه پس
به مامور ها اشاره کردم شوکرسون رو در آوردم
+ این شوکری که میبینی هر بار میتونه به اندازه مرگ باری بهت شوک وارد کنه ، هر بار که جواب ندی یکی رو باید احساس کنی
- برام مهم نیست
+ سوال اول ، چرا تمام مقتول ها رو خانم انتخاب کردی
- دلم میخواست
یه شوک الکتریکی
یه لحظه از جاش بلند شد بابت شوک و دوباره پرت شد روی صندلی
+ سوال اول رو جواب بده
- چون ، ازشون بدم میاد همین
مثل تو روی مخمن
+ سوال دوم ، چرا توی یه روز خاص و توی یه ساعت خاص اونا رو میکشتی
- چون اون روز شانس من هست و اون ساعد کشی توی محله نیست
یه سری سوال دیگه هم پرسیدم
و در نهایت پرسیدم چرا اینکارو کرده؟
- چون دلم میخواست اونا رو مال خودم کنم
نفهمیدم منظورش چیه
شاید منظورش این بود که اونا رو دوست داشته ولی قبول نکردن
نمیدونم
جوابش روز ها منو درگیر کرد
توی حساس ترین موقعیت ممکن بودیم
که بهم خبر رسوندن
فرار کرده
این یعنی شروع دوباره
یعنی پلیس بیچاره شده ، هر کسی که کشته بشه
تقصیر پلیسه
هی میگشتن ولی پیداش نمیکردن
منم کمکشون کردم ولی نتیجه ای نداشت
دیگه وقتش بود برم خونه
سه روز دنبال این قاتل گشتیم
رفتم خونه احساس کردم در خونه بازه
و یکی توی خونه اس
یکم ترسیدم ولی نزاشتم بهم غلبه کنه
آروم آروم رفتم تو
و هیچی نبود
باید اتاق ها رو میگشتم
که یهو............
+ و دیدم که یکی میای آروم و مخفیانه داره پشت سرش راه میره
و تمام اون ویژگی ها رو داره
دوربین رو گذاشتم رو ضبط و منتظر موندم
به دختره حمله کرد که من خیلی سریع رفتم سمتش و دختره رو نجات دادم ، شوک الکتریکی زدم بهش
و دستگیرش کردم
حالا یه مدرک خیلی خوب داشتم
از دختره تشکر کردم و اونم بابت کارش پولش رو گرفت و رفت
حالا من با این مدرکی که داشتم، فقط میتونستم بندازمش زندان
پس گذاشتم تو زندان بمونه
فردا صبحش یه وقت بازجویی خواستم که بهم دادن
رفتم پیشش و چون آدم خطرناکی بود دو تا مامور گذاشتن کنارم
+ خب شروع میکنیم
اول از همه سوالاتم چرا اینکارا رو میکنی ؟
- من به هیچکدوم از سوال هات قرار نیست جوابی بدم
+ خب میدونی ما اینجا دو نوع بازجویی دارم ، یکی بازجویی آروم و مهربون و دومی بازجویی خشن و زوری حالا انتخاب با خودته
پوزخندی بهم زد و انگار براش مهم نبود
+ اینقدر اینجا میشینی که جواب من رو بدی
من یه روش داشتم اینقدر قاتل رو روی صندلی نگه می داشتم تا بالاخره زبون باز میکرد و حرف میزد
ولی این یکی اصلا براش مهم نبود
حتی مامور ها هم خسته شده بودن
+ آدم نمیشی نه؟
- نه نمیشم
+ باشه پس
به مامور ها اشاره کردم شوکرسون رو در آوردم
+ این شوکری که میبینی هر بار میتونه به اندازه مرگ باری بهت شوک وارد کنه ، هر بار که جواب ندی یکی رو باید احساس کنی
- برام مهم نیست
+ سوال اول ، چرا تمام مقتول ها رو خانم انتخاب کردی
- دلم میخواست
یه شوک الکتریکی
یه لحظه از جاش بلند شد بابت شوک و دوباره پرت شد روی صندلی
+ سوال اول رو جواب بده
- چون ، ازشون بدم میاد همین
مثل تو روی مخمن
+ سوال دوم ، چرا توی یه روز خاص و توی یه ساعت خاص اونا رو میکشتی
- چون اون روز شانس من هست و اون ساعد کشی توی محله نیست
یه سری سوال دیگه هم پرسیدم
و در نهایت پرسیدم چرا اینکارو کرده؟
- چون دلم میخواست اونا رو مال خودم کنم
نفهمیدم منظورش چیه
شاید منظورش این بود که اونا رو دوست داشته ولی قبول نکردن
نمیدونم
جوابش روز ها منو درگیر کرد
توی حساس ترین موقعیت ممکن بودیم
که بهم خبر رسوندن
فرار کرده
این یعنی شروع دوباره
یعنی پلیس بیچاره شده ، هر کسی که کشته بشه
تقصیر پلیسه
هی میگشتن ولی پیداش نمیکردن
منم کمکشون کردم ولی نتیجه ای نداشت
دیگه وقتش بود برم خونه
سه روز دنبال این قاتل گشتیم
رفتم خونه احساس کردم در خونه بازه
و یکی توی خونه اس
یکم ترسیدم ولی نزاشتم بهم غلبه کنه
آروم آروم رفتم تو
و هیچی نبود
باید اتاق ها رو میگشتم
که یهو............
۶.۶k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.