hot chocolate
پارت ²⁶
کوک : باشه
لیسا : چرا کم حرف میزنی
جنی : افسرده ای
کوک : آره بیشتر با خودم حرف میزنم
جیسو : چند ساله
کوک : دوساله سر همون دختره که جوون به بود
رزی : بهم گفته بود که یوناعه
کوک : آره یونا من تو نه سالگیم پدرومادرم رو از دست دادم و خواهرم بزرگم کرد بعد اینکه بخاطر خواهرم یونا رو دیدم خواهرم بهم توجه زیادی نمیکرد و چون بهش وابسته بودم افسرده شدم بخار بی محلیاش
جیسو : اشکال نداره من خواهرت میشم من سه سال ازت بزرگ ترم
جنی : یعنی مجبوری به ما بگی نونا
کوک : آهان باشه جنی نونا
جنی : عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر اولین نفر من بودم
جیسو : خیلی ترسناکی کوک
لیسا و رزی : عر پیج رطبه یک مافیا ی جهانی پیدا کردیم
کوک : ببینم
رزی : عر بچه ها من چقدر میخوام ببینمش
جنی : میگن خیلی خفنه
جیسو : شنیدم بعضی وقتا سردرد شدیدی میگیره
کوک : یه چیزی بهتون بگم به کسی نمیگین
لیسا : تند باش بعدش میخوام باهات لایو بگیرم
کوک : ربط داره به مافیا ها
همه گوشی هاشونو گذاشتن کنار و با دقت نگام کردن
جیسو : در مورد این رطبه یکه
کوک : خب من اونم
لیسا : جدا
کوک : آره من رطبه یک مافیای جهانم و در واقع از خودم متنفرم
رزی : چرا تو که خیلی خفنی
کوک : من هیچ وقت نمیتونم برم بیمارستان و در واقع هر اتفاقی برام افتاد باید خودم درمانش کنم
جنی : اما چرا
کوک : چون یه بار یه نمونه از خونم دستشون افتاده و اگه ازم خون بگیرن میفهمن من کیم
جیسو : تا حالا گریه کردی
کوک : نه خواهرم بهم میگه سنگدل ولی اگه منم همراه با اون گریه کنم کی الگوش باشه و مقاوم باشه
رزی : شب بمون " کیوت "
جنی : اگه نمونی دیگه منو بقیه رو نمیبینی
کوک : چرا بمونم
لیسا : باید بمونی دلیلی ندارع
کوک : باشه
جیسو : وحشی که نمیشی نصف شب
کوک : نه
لیسا : آزادیم هرکاری میخوای باهات بکنیم
کوک : آره فقط موهامو نچینید
رزی : نه ما موی بلند دوست داریم
اول موهامو شونه کردم بعد خرگوشی بستن
کوک : چرا همه منو خرگوش میبینن
لیسا : موهاتو رنگ کنیم
کوک :آزادین
جیسو موهامو رنگ کرد
بعد شستن موهام فهمیدم موهامو بنفش کردن
کوک : ممنونم جیسو نونا
جنی : فقط یه چیزی مونده
رزی : چی
با بالم لب نوک دماقمو قرمز کرد
لیسا : داره بارون میاد بریم بیرون
باهم رفتیم بیرون که یورا زنگ زد
شروع مکالمه
یورا : کوک مبارکت باشه بچم به دنیا اومد " بی حال "
کوک : بهتره استراحت کنی منم الان میام
پایان مکالمه
لیسا : دایی شدنت مبارک
کوک : از کجا فهمیدی
رزی : از چشمات
کوک : ولی من قرار نیست برم
جیسو : چرا
کوک : از بچه ها بدم میاد
جنی : چرا
کوک : وقتی بچه بودم یعنی سن ۸ سالگی من به بچه ی داییم دست زدم و پدرو مادرم نزدیک بود دارم بزنن که پلیس اومد و نزاشت
جیسو :
🍊🧡
کوک : باشه
لیسا : چرا کم حرف میزنی
جنی : افسرده ای
کوک : آره بیشتر با خودم حرف میزنم
جیسو : چند ساله
کوک : دوساله سر همون دختره که جوون به بود
رزی : بهم گفته بود که یوناعه
کوک : آره یونا من تو نه سالگیم پدرومادرم رو از دست دادم و خواهرم بزرگم کرد بعد اینکه بخاطر خواهرم یونا رو دیدم خواهرم بهم توجه زیادی نمیکرد و چون بهش وابسته بودم افسرده شدم بخار بی محلیاش
جیسو : اشکال نداره من خواهرت میشم من سه سال ازت بزرگ ترم
جنی : یعنی مجبوری به ما بگی نونا
کوک : آهان باشه جنی نونا
جنی : عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر اولین نفر من بودم
جیسو : خیلی ترسناکی کوک
لیسا و رزی : عر پیج رطبه یک مافیا ی جهانی پیدا کردیم
کوک : ببینم
رزی : عر بچه ها من چقدر میخوام ببینمش
جنی : میگن خیلی خفنه
جیسو : شنیدم بعضی وقتا سردرد شدیدی میگیره
کوک : یه چیزی بهتون بگم به کسی نمیگین
لیسا : تند باش بعدش میخوام باهات لایو بگیرم
کوک : ربط داره به مافیا ها
همه گوشی هاشونو گذاشتن کنار و با دقت نگام کردن
جیسو : در مورد این رطبه یکه
کوک : خب من اونم
لیسا : جدا
کوک : آره من رطبه یک مافیای جهانم و در واقع از خودم متنفرم
رزی : چرا تو که خیلی خفنی
کوک : من هیچ وقت نمیتونم برم بیمارستان و در واقع هر اتفاقی برام افتاد باید خودم درمانش کنم
جنی : اما چرا
کوک : چون یه بار یه نمونه از خونم دستشون افتاده و اگه ازم خون بگیرن میفهمن من کیم
جیسو : تا حالا گریه کردی
کوک : نه خواهرم بهم میگه سنگدل ولی اگه منم همراه با اون گریه کنم کی الگوش باشه و مقاوم باشه
رزی : شب بمون " کیوت "
جنی : اگه نمونی دیگه منو بقیه رو نمیبینی
کوک : چرا بمونم
لیسا : باید بمونی دلیلی ندارع
کوک : باشه
جیسو : وحشی که نمیشی نصف شب
کوک : نه
لیسا : آزادیم هرکاری میخوای باهات بکنیم
کوک : آره فقط موهامو نچینید
رزی : نه ما موی بلند دوست داریم
اول موهامو شونه کردم بعد خرگوشی بستن
کوک : چرا همه منو خرگوش میبینن
لیسا : موهاتو رنگ کنیم
کوک :آزادین
جیسو موهامو رنگ کرد
بعد شستن موهام فهمیدم موهامو بنفش کردن
کوک : ممنونم جیسو نونا
جنی : فقط یه چیزی مونده
رزی : چی
با بالم لب نوک دماقمو قرمز کرد
لیسا : داره بارون میاد بریم بیرون
باهم رفتیم بیرون که یورا زنگ زد
شروع مکالمه
یورا : کوک مبارکت باشه بچم به دنیا اومد " بی حال "
کوک : بهتره استراحت کنی منم الان میام
پایان مکالمه
لیسا : دایی شدنت مبارک
کوک : از کجا فهمیدی
رزی : از چشمات
کوک : ولی من قرار نیست برم
جیسو : چرا
کوک : از بچه ها بدم میاد
جنی : چرا
کوک : وقتی بچه بودم یعنی سن ۸ سالگی من به بچه ی داییم دست زدم و پدرو مادرم نزدیک بود دارم بزنن که پلیس اومد و نزاشت
جیسو :
🍊🧡
۵.۰k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.