⛓️بد بوی 🔮 پارت 44
⛓️بد بوی 🔮 پارت 44
خداروشکر گوشش زنگ زد رفت
جیمین :چیو تبریک گفت
تو اون لحظه تنها چیزی که به ذهنم رسی این بود که عروسی لیرا و این یوپ نزدیکه
ا ت:عاا یکی از دوستای قدیمی لیرا بود عروسی لیرا و این یوپ تبریک گفت
جیمین :چرا نگاه من کرد
ا ت:عه چیزه این یوپ رو ندیده شاید فکر کرده تو این یوپی
جیمین :من دیگه برم داشت میرفت که
ا ت:نمیخوای بچت رو ببری
جیمین :بچم ؟ ها دایا
اومد که دایا رو بغل کنه که دید نمیشه دایا چسبیده بود به من
جیمین :نمیشه
ا ت:هوففف..... تو یه کاری کن
جیمین :چکار
ا ت:این سبد رو بردار
جیمین :خوب
ا ت:برو اونجا چنتا نوتلا بکن توش
جیمین چنتا نوتلا گذاشت توی سبد
ا ت:همین
جیمین متعجب نگام کرد
ا ت:به چی نگا میکنی من حاملم مثلا
تازه فهمیدم چه سوتی دادم مثل زنایی که نه ماه حاملن هنوز یه روز نشده عادت کردم
جیمین :حامله ای
ا ت:يعني الان که یه بچهها بغلمه مثل این میمونه حامله باشم... زود باش کلی میخوام عه
جیمین کلی نوتلا گذاشت داخل سبدم
ا ت:خوب بریم
داشتیم میرفتیم
جیمین :اینجوری که تو یه بچه بغلته منم چرخ دستی دستمه مثل خانواده هایی که اومدن خرید شدیم
ا ت:(تک خنده) هوم
رفتیم که وسایل رو حساب کنیم که جیون دیدم
ا ت :جیون
جیون :ببخشید خانم الان کارم تموم شد
ا ت:نه تو منو ببخش خیلی چیز میز برداشتم خسته شدی
جیمین پشت گوشم گفت :یکم از خیلی بیشتر
جیمین :جیون مرسی تو میتونی بری بقیش رو خودم اوکی میکنم
جیون رفت
ا ت: چیو اوکی میکنی
جیمین :مثل نوتلا ها دیگه یه چشمک زد
ا ت:یااا
🔮
خداروشکر گوشش زنگ زد رفت
جیمین :چیو تبریک گفت
تو اون لحظه تنها چیزی که به ذهنم رسی این بود که عروسی لیرا و این یوپ نزدیکه
ا ت:عاا یکی از دوستای قدیمی لیرا بود عروسی لیرا و این یوپ تبریک گفت
جیمین :چرا نگاه من کرد
ا ت:عه چیزه این یوپ رو ندیده شاید فکر کرده تو این یوپی
جیمین :من دیگه برم داشت میرفت که
ا ت:نمیخوای بچت رو ببری
جیمین :بچم ؟ ها دایا
اومد که دایا رو بغل کنه که دید نمیشه دایا چسبیده بود به من
جیمین :نمیشه
ا ت:هوففف..... تو یه کاری کن
جیمین :چکار
ا ت:این سبد رو بردار
جیمین :خوب
ا ت:برو اونجا چنتا نوتلا بکن توش
جیمین چنتا نوتلا گذاشت توی سبد
ا ت:همین
جیمین متعجب نگام کرد
ا ت:به چی نگا میکنی من حاملم مثلا
تازه فهمیدم چه سوتی دادم مثل زنایی که نه ماه حاملن هنوز یه روز نشده عادت کردم
جیمین :حامله ای
ا ت:يعني الان که یه بچهها بغلمه مثل این میمونه حامله باشم... زود باش کلی میخوام عه
جیمین کلی نوتلا گذاشت داخل سبدم
ا ت:خوب بریم
داشتیم میرفتیم
جیمین :اینجوری که تو یه بچه بغلته منم چرخ دستی دستمه مثل خانواده هایی که اومدن خرید شدیم
ا ت:(تک خنده) هوم
رفتیم که وسایل رو حساب کنیم که جیون دیدم
ا ت :جیون
جیون :ببخشید خانم الان کارم تموم شد
ا ت:نه تو منو ببخش خیلی چیز میز برداشتم خسته شدی
جیمین پشت گوشم گفت :یکم از خیلی بیشتر
جیمین :جیون مرسی تو میتونی بری بقیش رو خودم اوکی میکنم
جیون رفت
ا ت: چیو اوکی میکنی
جیمین :مثل نوتلا ها دیگه یه چشمک زد
ا ت:یااا
🔮
۸۱.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.