سایه های سبز
سایه های سبز
p4
دراکو: من نمیخوام یه دختر لوس هم اتاقی ام بشه😒
+من لوس نیستمـــ بعدشم چاره ای نداری چون همه ی اتاق ها پر هستن..
بعدش هم روی پاشنه چرخیدم و از اون جا دور شدم داشتم به سمت دفتر دامبلدور میرفتم که پرفسور اسنیپ رو دیدم بهم گفت:[شما باید. دوشیزه گریمشا باشید میشه بگید چی باعث شده این موقعه شب بیرون باشید؟] از قیافه اش معلوم بود عصبیه و الان از گروه امتیاز کم میکنه سریع گفتم:[امم.... من جا ندارمم... یعنی همه اتاق ها پر هستن] یک ابروشو بالا انداخت و با حالت طلبکارانه گفت:[من اینطور فکر نمیکنم...با من بیاین] و بعد سریع شروع به راه رفتن کرد منم پشت سرش رفتم و بعد توی راه رو یه ورد زیر لب خوند که از نوک چوب دستیش پرتاب شد و سمت یه اتاق رفت اسنیپ روبروی اون اتاق ایستاد و به من گفت:[این اتاق جای خالی داره فکر کنم خوب نتونستین اتاق ها رو بگردین] سرم رو پایین انداختم پرفسور در رو زد و دراکو در رو باز کرد و به پرفسور بعدش هم من نگاه کرد و با حالت بی روحی گفت:[باشه...ولی پدرم خبر دار میشه..] اسنیپ روبه من کرد و گفت:[و 10امتیاز از اسلیترین بخاطر شب بیرون بودن کم میشه ] و بعد رفت... رو به دراکو کردم و گفتم:[نمیخوای بری کنار؟] رفت اونور و وارد شدم اتاق بزرگ و تمیزی بود شروع به چیدن وسایلم کردم بعدش رفتم پشت پرده مخصوص و لباس عوض کردم و روی تخت خواب نشستم اون یکی تخت رو نگاه کردم دراکو دراز کشیده بود و به سقف نگاه میکرد منم رو تختم دراز کشیدم به این فکر کردم که میتونم کاری کنم داستان تغییر کنه؟ جوری که دراکو مرگ خوار نشه اسنیپ زنده بمونه و اون همه ادم بی گناه نمیرن؟ خب باید حداقل تلاشم رو میکردم اما چطور؟ یعنی راهی برای عوض کردن آینده هست؟ دیگع باید بخوابم فردا با پرفسور اسنیپ کلاس داریم باید زود بیدار شم......
ببخشید اگه کم شد امروز دو پارت دیگه هم میزارم💚
p4
دراکو: من نمیخوام یه دختر لوس هم اتاقی ام بشه😒
+من لوس نیستمـــ بعدشم چاره ای نداری چون همه ی اتاق ها پر هستن..
بعدش هم روی پاشنه چرخیدم و از اون جا دور شدم داشتم به سمت دفتر دامبلدور میرفتم که پرفسور اسنیپ رو دیدم بهم گفت:[شما باید. دوشیزه گریمشا باشید میشه بگید چی باعث شده این موقعه شب بیرون باشید؟] از قیافه اش معلوم بود عصبیه و الان از گروه امتیاز کم میکنه سریع گفتم:[امم.... من جا ندارمم... یعنی همه اتاق ها پر هستن] یک ابروشو بالا انداخت و با حالت طلبکارانه گفت:[من اینطور فکر نمیکنم...با من بیاین] و بعد سریع شروع به راه رفتن کرد منم پشت سرش رفتم و بعد توی راه رو یه ورد زیر لب خوند که از نوک چوب دستیش پرتاب شد و سمت یه اتاق رفت اسنیپ روبروی اون اتاق ایستاد و به من گفت:[این اتاق جای خالی داره فکر کنم خوب نتونستین اتاق ها رو بگردین] سرم رو پایین انداختم پرفسور در رو زد و دراکو در رو باز کرد و به پرفسور بعدش هم من نگاه کرد و با حالت بی روحی گفت:[باشه...ولی پدرم خبر دار میشه..] اسنیپ روبه من کرد و گفت:[و 10امتیاز از اسلیترین بخاطر شب بیرون بودن کم میشه ] و بعد رفت... رو به دراکو کردم و گفتم:[نمیخوای بری کنار؟] رفت اونور و وارد شدم اتاق بزرگ و تمیزی بود شروع به چیدن وسایلم کردم بعدش رفتم پشت پرده مخصوص و لباس عوض کردم و روی تخت خواب نشستم اون یکی تخت رو نگاه کردم دراکو دراز کشیده بود و به سقف نگاه میکرد منم رو تختم دراز کشیدم به این فکر کردم که میتونم کاری کنم داستان تغییر کنه؟ جوری که دراکو مرگ خوار نشه اسنیپ زنده بمونه و اون همه ادم بی گناه نمیرن؟ خب باید حداقل تلاشم رو میکردم اما چطور؟ یعنی راهی برای عوض کردن آینده هست؟ دیگع باید بخوابم فردا با پرفسور اسنیپ کلاس داریم باید زود بیدار شم......
ببخشید اگه کم شد امروز دو پارت دیگه هم میزارم💚
- ۵.۴k
- ۱۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط