سایه های سبز

سایه های سبز
p3
تو قطار داشتم با لونا حرف میزدم که صدای سوت قطار اومد
لونا: دیگه باید لباس فرمت رو بپوشی
باشه
لباسم رو پوشیدم و پیاده شدم وقتی داشتیم سوار قایق ها شدیم هری، رون، هرماینی و نویل رو دیدم ولی دیگه زیاد تعجب نکردم به اندازه ی کافی چیزای عجیب دیدم ولی قلبم تند میتپید به داخل قعله رسیدیم اسم ها رو صدا کرد تا کلاه رو روی سرشون بزارن بعد چند دقیقه نوبت من رسید همه گروه ها خوب بودن اما من استرس داشتم کلاه فریاد زد اسلیترین.. باور نکردنی بود حتی فکرش هم نمیکردم که توی اسلیترین باشم رفتم و سر میز نشستم بعد از من دراکو رو صدا زدن بعد هم هری و بقیه رو بعد مراسم همه رو به خوابگاه هدایت کردن همه یه هم اتاقی داشتن هر اتاق که میرفتم پر بود دیگه خسته شده بودم که توی راهرو دراکو رو دیدم که داشت میرفت توی اتاق میدونستم اگه ازش بخوام قبول نمیکنه ولی خب به امتحانش می ارزه (راستی یه نکته اینجا همه یکم بزرگ تر از سن اصلی شون توی سال اول هستن مثلا 13 سالشون هست) رفتم نزدیکشو بهش گفتم: اممم... ببخشید همه ی اتاق ها پر هستش میتونم بیام اینجا؟
به نطر میرسید تعجب کرده بود گفت: چرا باید این کارو بکنم؟
چون اتاق دیگه ای خالی نیست
&به هر حال من نمیخوام تو بیای این جا
عصبانی شدم یکم صدام رو یکم بردم بالا و گفتم: حتی اگه تو نخای هم چاره ای نداری چون اگه من جا نداشته باشم دامبلدور میگه بیام اینجا😡

ببخشید یکم کم شد🙃
#هری_پاتر#سناریو#دراکو
دیدگاه ها (۲)

سایه های سبزp4دراکو: من نمیخوام یه دختر لوس هم اتاقی ام بشه😒...

سایه های سبزp5با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم و روی تخت ن...

سایه های سبزp2ادامه ا/ت ویوواقعا عجیب بود چند بار پلک زدم تا...

سایه های سبز

سایه های سبز

You must love me...

پارت سوم قصه بی نام و نشان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط