سایه های سبز
سایه های سبز
p2
ادامه ا/ت ویو
واقعا عجیب بود چند بار پلک زدم تا مطمئن شم بیدارم
_میدونم عزیزم عجیبه ولی واقعیه حالا هم باید وسلیه هات رو جمع کنی برای رفتن به هاگوارتز
این یه شوخی بود؟ چطوری ممکن بود این اتفاق بیوفته؟
_اوه البته اول بریم و وسیله های لازم رو بگیریم زود حاضر شو...
گفتم: دارین سر به سرم میزارین؟ این یه شوخیه درسته؟
_نه شوخی نیست میخوای امتحان کنیم؟
یه چوبدستی از توی جیبش بیرون آورد و یه ورد زیر لب خوند و یه کتاب از توی قفسه ها به سمت خودش کشید الان دیگه مطمئن بودم که شوخی نیست!
_خب فهمیدی که واقعیه؟!
گفتم: ا.... اما...
_اما نداره الان هم با میای تا وسایل لازم برای هاگوارتز رو بگیری!
<<پرش زمانی بعداز خرید کردن>>
در رو باز کردم الان برعکس چند ساعت پیش خوش حال بودم! قرار بود فردا به جایی برم که چند ماه یا حتی سالبود که آرزوی رفتنش رو داشتم! ولی..اونجا الان چه خبره؟ قراره مثل داستان فیلم پیش بره یا نه؟ شخصیت های فیلم اونجا هستن یا که کسای دیگه؟ یا اصلا توی کدوم گروه میوفتم؟ یا اصلا میتونم جادو بکنم یا جادوگر بشم؟
سوالات زیادی ذهنم رو در گم یر کرده بود که فردا جوابشون رو میفهمم
ساعت نزدیک هشت شب بود شامم رو خوردم و رفتم توی اتاقم لباس خوابم رو پوشیدم وسایلی که نیاز ذاشتم رو توی چمدونم گذاشتم و خوابیدم.....
با صدای زنگ ساعت بیدار شدم زود لباس هام رو پوشیدم(اسلاید دو) و موهام رو بستم و از خونه بیرون رفتم آرزو کردم دیگه اصلا به اینجا برنگردم....
راه ایستگاه قطار رو بلد بودم عمو ام وقتی بچه بودم چندین بار من رو به اونجا برده بود اما سکوی نه و سه چهارم چی؟ توی فیلم دیدم چطوری واردش شدن اما واقعیت چی؟
بلاخره رسیدم و چشمم دنبال اونجا بود اما پیداش نکردم تا اینکه یه خانواده رو دیدم که از دیوار رد شدن! پیداش کردم واردش شدم باورم نمیشه دقیقا شبیه چیزی بود که توی فیلم بوده!! وارد قطار شدم بیشتر واگن ها پر بودن به یه واگن رسیدم یه دختر با موهای یخی اونجا تنها نشسته بود و داشت بیرون رو نگاه میکرد
گفتم: میتونم بشینم؟
سرشو برگردوند باورم نمیشد لونا بود
گفت: اره حتما
رفتم نشتم اونجا بعد چند دقیقه لونا سکوت رو شکست و گفت: من لونا هستم لونا لاوگود و تو؟
+اره میدو.... نه چیزه منم ا/ت هستم خوشبختم....
پارت بعد هم امروز میزارم**
#رمان#دراکو#هری_پاتر
p2
ادامه ا/ت ویو
واقعا عجیب بود چند بار پلک زدم تا مطمئن شم بیدارم
_میدونم عزیزم عجیبه ولی واقعیه حالا هم باید وسلیه هات رو جمع کنی برای رفتن به هاگوارتز
این یه شوخی بود؟ چطوری ممکن بود این اتفاق بیوفته؟
_اوه البته اول بریم و وسیله های لازم رو بگیریم زود حاضر شو...
گفتم: دارین سر به سرم میزارین؟ این یه شوخیه درسته؟
_نه شوخی نیست میخوای امتحان کنیم؟
یه چوبدستی از توی جیبش بیرون آورد و یه ورد زیر لب خوند و یه کتاب از توی قفسه ها به سمت خودش کشید الان دیگه مطمئن بودم که شوخی نیست!
_خب فهمیدی که واقعیه؟!
گفتم: ا.... اما...
_اما نداره الان هم با میای تا وسایل لازم برای هاگوارتز رو بگیری!
<<پرش زمانی بعداز خرید کردن>>
در رو باز کردم الان برعکس چند ساعت پیش خوش حال بودم! قرار بود فردا به جایی برم که چند ماه یا حتی سالبود که آرزوی رفتنش رو داشتم! ولی..اونجا الان چه خبره؟ قراره مثل داستان فیلم پیش بره یا نه؟ شخصیت های فیلم اونجا هستن یا که کسای دیگه؟ یا اصلا توی کدوم گروه میوفتم؟ یا اصلا میتونم جادو بکنم یا جادوگر بشم؟
سوالات زیادی ذهنم رو در گم یر کرده بود که فردا جوابشون رو میفهمم
ساعت نزدیک هشت شب بود شامم رو خوردم و رفتم توی اتاقم لباس خوابم رو پوشیدم وسایلی که نیاز ذاشتم رو توی چمدونم گذاشتم و خوابیدم.....
با صدای زنگ ساعت بیدار شدم زود لباس هام رو پوشیدم(اسلاید دو) و موهام رو بستم و از خونه بیرون رفتم آرزو کردم دیگه اصلا به اینجا برنگردم....
راه ایستگاه قطار رو بلد بودم عمو ام وقتی بچه بودم چندین بار من رو به اونجا برده بود اما سکوی نه و سه چهارم چی؟ توی فیلم دیدم چطوری واردش شدن اما واقعیت چی؟
بلاخره رسیدم و چشمم دنبال اونجا بود اما پیداش نکردم تا اینکه یه خانواده رو دیدم که از دیوار رد شدن! پیداش کردم واردش شدم باورم نمیشه دقیقا شبیه چیزی بود که توی فیلم بوده!! وارد قطار شدم بیشتر واگن ها پر بودن به یه واگن رسیدم یه دختر با موهای یخی اونجا تنها نشسته بود و داشت بیرون رو نگاه میکرد
گفتم: میتونم بشینم؟
سرشو برگردوند باورم نمیشد لونا بود
گفت: اره حتما
رفتم نشتم اونجا بعد چند دقیقه لونا سکوت رو شکست و گفت: من لونا هستم لونا لاوگود و تو؟
+اره میدو.... نه چیزه منم ا/ت هستم خوشبختم....
پارت بعد هم امروز میزارم**
#رمان#دراکو#هری_پاتر
- ۴.۶k
- ۱۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط