My goddess
♡My goddess♡
part ۲۴
زود خودمو جم و جور کردم که مادر هیوجین و اجوما اومدن تو اتاقم
م.ه: چی شده؟خوبی؟
الونا: آ...اره فقط میخوام بشینم اما دردم گرفت
اجوما: بزار کمکت کنم
الونا: خب.....عاه...باشه کمکم کن
مادر هیوجین و اجوما با کلی مراقبت نشوندنت
م.ه: حالت بهتره؟
الونا: نه...درد دارم
م.ه: تو شرایطش هستی که بتونیم صحبت کنیم؟
الونا: فک کنم
اجوما: من با اجازتون میرم
م.ه: اوهوم
اجوما تنظیمی کرد و رفت-
الونا: خب... -سرش پایین بود و منتظر این بود تا مادر هیوجین صحبت کنه
م.ه: تو چرا میخواستی فرار کنی؟
الونا: چی؟ -سرشو داد بالا
م.ه: قصدت از اینکار چی بود؟
الونا: واضح نیست؟من به عنوان قربانی اینجا دارم زجر میکشم، کنار خانوادم حداقل یکم خواب آروم داشتم ولی حتی اینجا دیگه نمیتونم دوستامو ببینم -اشک تو چشمات جمع شده بود- حالا الان میپرسین قصدم چی بوده؟شما جای من بودید اینکارو نمیکردید؟؟
م.ه: نگا کن درسته ناخواسته اومدی اینجا ولی نباید همچین تصمیمی میگرفتی الان تنها کسی که آسیب دید خودتی
الونا: فقط میخوام زود همه چی تموم بشه -با یکم خشم گفتن
م.ه: ماهم همینو میخوایم اما تو کاری کردی همه چیز بدتر شه
الونا: گوشیم کجاست؟شما برداشتینش؟
م.ه: نه، میتونی از اجوما بپرسی شاید بدونه، منم دیگه میرم تو استراحت کن
الونا: بعد رفتن مادر هیوجین سعی کردم اجوما رو صدا کنم
ات: ا...اجومااا -یکم بلند
بعد چند بار صدا زدن بالاخره اجوما متوجه صدات شد و زود اومد پیشت
اجوما: بله چیزی شده؟ -نگران
ات: ت...تو گوشیمو برداشتی؟
اجوما: گوشیتو....ن..نه من برنداشتم
ات: پس کجاست؟من تو جیبم گذاشته بود.... -شوکه شدی با فکری که به ذهنت اومد
ات: ن..نکنه ا..اون برداشته
اجوما: کی خانم؟
ات: هیوجین...
اجوما: آقا هوانگ؟!
ات: تو ندیدی برداره؟
اجوما: نه خانم.....
هیوجین:
وقتی رسوندمش خونه تو اتاقش، گذاشتمش رو تخت و آروم گوشیش رو از جیبش برداشتم و اومدم بیرون رفتم تو اتاق خودم و در رو بستم....
لباسم رو عوض کردم و رفتم تو بالکن، گوشی رو گذاشتم رو میز، وَ سیگارم رو روشن کردم، بعد یه نخ کشیدن خاکستر سیگار رو تو زیر سیگاری ریختم وَ گوشی رو برداشتمو شروع کردم باهاش ور رفتن....
قفل داشت باید فردا بدم برام بازش کنن...
بعد کشیدن سیگارم بلند شدم و رفتم که بخوابم، سرو صدا از بیرون میومد...
ههه....همشون الکی استرس بیخود داشتن، بالاخره که آخرش قراره بمیره
شرایط: ۴۰ لایک و نظراتتون✨🥲...
part ۲۴
زود خودمو جم و جور کردم که مادر هیوجین و اجوما اومدن تو اتاقم
م.ه: چی شده؟خوبی؟
الونا: آ...اره فقط میخوام بشینم اما دردم گرفت
اجوما: بزار کمکت کنم
الونا: خب.....عاه...باشه کمکم کن
مادر هیوجین و اجوما با کلی مراقبت نشوندنت
م.ه: حالت بهتره؟
الونا: نه...درد دارم
م.ه: تو شرایطش هستی که بتونیم صحبت کنیم؟
الونا: فک کنم
اجوما: من با اجازتون میرم
م.ه: اوهوم
اجوما تنظیمی کرد و رفت-
الونا: خب... -سرش پایین بود و منتظر این بود تا مادر هیوجین صحبت کنه
م.ه: تو چرا میخواستی فرار کنی؟
الونا: چی؟ -سرشو داد بالا
م.ه: قصدت از اینکار چی بود؟
الونا: واضح نیست؟من به عنوان قربانی اینجا دارم زجر میکشم، کنار خانوادم حداقل یکم خواب آروم داشتم ولی حتی اینجا دیگه نمیتونم دوستامو ببینم -اشک تو چشمات جمع شده بود- حالا الان میپرسین قصدم چی بوده؟شما جای من بودید اینکارو نمیکردید؟؟
م.ه: نگا کن درسته ناخواسته اومدی اینجا ولی نباید همچین تصمیمی میگرفتی الان تنها کسی که آسیب دید خودتی
الونا: فقط میخوام زود همه چی تموم بشه -با یکم خشم گفتن
م.ه: ماهم همینو میخوایم اما تو کاری کردی همه چیز بدتر شه
الونا: گوشیم کجاست؟شما برداشتینش؟
م.ه: نه، میتونی از اجوما بپرسی شاید بدونه، منم دیگه میرم تو استراحت کن
الونا: بعد رفتن مادر هیوجین سعی کردم اجوما رو صدا کنم
ات: ا...اجومااا -یکم بلند
بعد چند بار صدا زدن بالاخره اجوما متوجه صدات شد و زود اومد پیشت
اجوما: بله چیزی شده؟ -نگران
ات: ت...تو گوشیمو برداشتی؟
اجوما: گوشیتو....ن..نه من برنداشتم
ات: پس کجاست؟من تو جیبم گذاشته بود.... -شوکه شدی با فکری که به ذهنت اومد
ات: ن..نکنه ا..اون برداشته
اجوما: کی خانم؟
ات: هیوجین...
اجوما: آقا هوانگ؟!
ات: تو ندیدی برداره؟
اجوما: نه خانم.....
هیوجین:
وقتی رسوندمش خونه تو اتاقش، گذاشتمش رو تخت و آروم گوشیش رو از جیبش برداشتم و اومدم بیرون رفتم تو اتاق خودم و در رو بستم....
لباسم رو عوض کردم و رفتم تو بالکن، گوشی رو گذاشتم رو میز، وَ سیگارم رو روشن کردم، بعد یه نخ کشیدن خاکستر سیگار رو تو زیر سیگاری ریختم وَ گوشی رو برداشتمو شروع کردم باهاش ور رفتن....
قفل داشت باید فردا بدم برام بازش کنن...
بعد کشیدن سیگارم بلند شدم و رفتم که بخوابم، سرو صدا از بیرون میومد...
ههه....همشون الکی استرس بیخود داشتن، بالاخره که آخرش قراره بمیره
شرایط: ۴۰ لایک و نظراتتون✨🥲...
- ۱۹.۷k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط