پارت ۳۹
پارت ۳۹
ددی_شوگره_اجباری من
شیومین سانامیو برد بیمارستان و دکترم بستریش کرد
عاجوما هم موندخونه
شیومین رو صندلی نشسته بود که گوشیش زنگ خورد...
شیومین:: جانم ارباب؟!
جیمین:: کجایی؟!
شیومین:: سانامیو آوردم بیمارستان
جیمین:: تا کی باید بستری باشه؟!
شیومین:: حالش خیلی بده،دکتر گفته تا یه هفته دیگه مشخص میشه ک مرخص بشه یا ن
جیمین:: هرچی نیاز داشت واسش بخر،براش غذام ببر
شیومین:: باشه،بایدم غذاهای مقوی بخوره
جیمین::اوکی بای
جیمین گوشیو قطع کرد و رفت بیرون اتاق...
دید سانو رو مبل نشسته و داره نودل میخوره و فیلم میبینه
جیمین:: سانو
سانو:: عهه..ترسیدم ب..بله
جیمین:: از صب تا حالا نبودی
سانو:: رفته بودم خرید،الان برگشتم،خیلی خستم
جیمین:: خو استراحت کن
سانو:: ب..باشه یعنی حالم واست مهمه ک دلت میخواد خسته نباشم؟!🥺
جیمین:: چی میگی تو ... میخام شب بفرستمت پیش سانامی تو بیمارستان
سانو:: چ..چییییی یعنی من برم اونجا از اون زیر خواب پرستاری کنم؟؟!!
جیمین:: بلهههه؟؟؟!!!
سانو:: ه..هیچی
جیمین:: الان برو اتاقت...میخای استراحت کن یا میخای نکن...شب میری پیشش جرئت داری ن بیار تا خودم دارت بزنم
سانو:: یعنی سانامی حالا ب..براتون م..مهم شده؟!
جیمین:: میخام شیومین بیکار بشه برگرده چون یه کاراییو باید انجام بده وگرنه حال هیچکسی تو این دنیا برای من مهم نیست دهنتم ببند و انقد سوال نکن
سانو:: چ..چشم میرم استراحت میکنم بعد آماده میشم میرم پیش دختره
سانو با ترس رفت تو اتاقش و جیمینم زد بیرون...
پرش زمانی...
ساعت ۸ شب
عاجوما:: سااانووووو
سانو:: هاااا؟!
عاجوما:: گمشو بیمارستان الان ارباب بیاد ببینت اینجا میکشت
سانو:: الهی برم خبر مرگ اون هرزه رو بهم بدن
عاجوما:: خفه میشی یا خفت کنم؟!
سانو:: باشه بابا ساکتم
سانو رفت و یه تیپ شیک زد...
آرایش کوچیکی کرد و رفت بیرون
سانو:: یکی منو برسونه
@ چشم خانم
عاجوما:: مگه میری جشن این چ سر وضعیه
سانو:: ولم کن بابا توهم
عاجوما:: وا😐
سانو و یکی از بادیگاردا رفتن بیرون...
سانو:: درو واسم باز کن
بادیگارده در ماشینو براش باز کرد و سانو نشست((دارین فوشش میدین؟!))
راه افتادن و رفتن سمت بیمارستان...
ددی_شوگره_اجباری من
شیومین سانامیو برد بیمارستان و دکترم بستریش کرد
عاجوما هم موندخونه
شیومین رو صندلی نشسته بود که گوشیش زنگ خورد...
شیومین:: جانم ارباب؟!
جیمین:: کجایی؟!
شیومین:: سانامیو آوردم بیمارستان
جیمین:: تا کی باید بستری باشه؟!
شیومین:: حالش خیلی بده،دکتر گفته تا یه هفته دیگه مشخص میشه ک مرخص بشه یا ن
جیمین:: هرچی نیاز داشت واسش بخر،براش غذام ببر
شیومین:: باشه،بایدم غذاهای مقوی بخوره
جیمین::اوکی بای
جیمین گوشیو قطع کرد و رفت بیرون اتاق...
دید سانو رو مبل نشسته و داره نودل میخوره و فیلم میبینه
جیمین:: سانو
سانو:: عهه..ترسیدم ب..بله
جیمین:: از صب تا حالا نبودی
سانو:: رفته بودم خرید،الان برگشتم،خیلی خستم
جیمین:: خو استراحت کن
سانو:: ب..باشه یعنی حالم واست مهمه ک دلت میخواد خسته نباشم؟!🥺
جیمین:: چی میگی تو ... میخام شب بفرستمت پیش سانامی تو بیمارستان
سانو:: چ..چییییی یعنی من برم اونجا از اون زیر خواب پرستاری کنم؟؟!!
جیمین:: بلهههه؟؟؟!!!
سانو:: ه..هیچی
جیمین:: الان برو اتاقت...میخای استراحت کن یا میخای نکن...شب میری پیشش جرئت داری ن بیار تا خودم دارت بزنم
سانو:: یعنی سانامی حالا ب..براتون م..مهم شده؟!
جیمین:: میخام شیومین بیکار بشه برگرده چون یه کاراییو باید انجام بده وگرنه حال هیچکسی تو این دنیا برای من مهم نیست دهنتم ببند و انقد سوال نکن
سانو:: چ..چشم میرم استراحت میکنم بعد آماده میشم میرم پیش دختره
سانو با ترس رفت تو اتاقش و جیمینم زد بیرون...
پرش زمانی...
ساعت ۸ شب
عاجوما:: سااانووووو
سانو:: هاااا؟!
عاجوما:: گمشو بیمارستان الان ارباب بیاد ببینت اینجا میکشت
سانو:: الهی برم خبر مرگ اون هرزه رو بهم بدن
عاجوما:: خفه میشی یا خفت کنم؟!
سانو:: باشه بابا ساکتم
سانو رفت و یه تیپ شیک زد...
آرایش کوچیکی کرد و رفت بیرون
سانو:: یکی منو برسونه
@ چشم خانم
عاجوما:: مگه میری جشن این چ سر وضعیه
سانو:: ولم کن بابا توهم
عاجوما:: وا😐
سانو و یکی از بادیگاردا رفتن بیرون...
سانو:: درو واسم باز کن
بادیگارده در ماشینو براش باز کرد و سانو نشست((دارین فوشش میدین؟!))
راه افتادن و رفتن سمت بیمارستان...
۳۰.۸k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.