پارت ۳۸
پارت ۳۸
ددی_شوگره_اجباریه من
دکتر اومد و رفت داخل اتاق سانامی...
عاجوما اومد بیرون و پشت در منتظر موند...
جیمین از اتاقش اومد بیرون
جیمین:: چیشد دکتر اومد؟!
عاجوما:: آره ... تو اتاق داره معاینش میکنه
جیمین:: اینم مثل بقیه دخترایی ک اومدن اینجا داره میمیره
عاجوما:: مگه اینکه اول من بمیرم،ببینم نمیخای بس کنی؟! بزار بره پیش پدرش حداقل اونجا یکم راحت تره
جیمین:: بعد ب یکی دیگه فروخته میشه
عاجوما:: طفلک...چ زندگی بدی داره...ترخدا دست از سرش بردار جیمین
جیمین:: تموم؟!
عاجوما:: ببین...
دکتر در اتاقو باز کرد و جیمین و عاجوما ساکت شدن...
عاجوما:: ح..حالش چطوره؟!
دکتر:: خب...خیلی به جسم و روانش فشار وارد میشه...زیادی ضعیفه و کم توانم شده اینجا موندن براش خوب نیست الان باید ببرینش بیمارستان بستریش کنین
جیمین:: نمیشه همینجا بمونه دارو بخوره
دکتر:: میگم ضروریه ک بره بیمارستان عاقای پارک...منم دیگه باید برم
جیمین:: اوکی
دکتر:: بااجازه
دکتر رفت و عاجوما و جیمین رفتن تو اتاق بالا سر سانامی
سانامی:: د..درد دارممم حق..حق م..میشه کمکم کنین؟!🥺😭
عاجوما:: کاش همه دردات واسه من بود...الان میریم بیمارستان
عاجوما پا شد رفت ب شیومین بگه بیاد سانامیو ببره بیمارستان
جیمین به سانامی زل زده بود
سانامی:: ح..حتما از این وضعم حس خوشحالی داری
جیمین:: هیچ حسی ندارم
سانامی:: پست فطرت هیچوقت...حق..حق ن..نمیبخشمت🥺ن تورو ن بابامو همتون پستین...هیچکس نبود ک دلش واسه من بسوزه و آرامش واسم فراهم کنه...امیدوارم هرچه زودتر بمیرم
جیمین:: بای
جیمین بیتوجه از اتاق زد بیرون...
چند مین بعد شیومین اومد داخل...
شیومین:: آخ آخ سانامی ب چ روزی افتادییی
عاجوما:: ببرش دیگهه
شیومین سانامیو براید استایل بغل کرد و برد بیرون
سانامی محکم خودشو ب شیومین چسبوند و بغلش کرد و اشک میریخت
شیومین ویو:
انگار تابحال عمیقاً کسیو بغل نکرده بود و خیلی نیاز داشت یکی بغلش کنه
کاش میتونستم باهاش درد دل کنم...
ددی_شوگره_اجباریه من
دکتر اومد و رفت داخل اتاق سانامی...
عاجوما اومد بیرون و پشت در منتظر موند...
جیمین از اتاقش اومد بیرون
جیمین:: چیشد دکتر اومد؟!
عاجوما:: آره ... تو اتاق داره معاینش میکنه
جیمین:: اینم مثل بقیه دخترایی ک اومدن اینجا داره میمیره
عاجوما:: مگه اینکه اول من بمیرم،ببینم نمیخای بس کنی؟! بزار بره پیش پدرش حداقل اونجا یکم راحت تره
جیمین:: بعد ب یکی دیگه فروخته میشه
عاجوما:: طفلک...چ زندگی بدی داره...ترخدا دست از سرش بردار جیمین
جیمین:: تموم؟!
عاجوما:: ببین...
دکتر در اتاقو باز کرد و جیمین و عاجوما ساکت شدن...
عاجوما:: ح..حالش چطوره؟!
دکتر:: خب...خیلی به جسم و روانش فشار وارد میشه...زیادی ضعیفه و کم توانم شده اینجا موندن براش خوب نیست الان باید ببرینش بیمارستان بستریش کنین
جیمین:: نمیشه همینجا بمونه دارو بخوره
دکتر:: میگم ضروریه ک بره بیمارستان عاقای پارک...منم دیگه باید برم
جیمین:: اوکی
دکتر:: بااجازه
دکتر رفت و عاجوما و جیمین رفتن تو اتاق بالا سر سانامی
سانامی:: د..درد دارممم حق..حق م..میشه کمکم کنین؟!🥺😭
عاجوما:: کاش همه دردات واسه من بود...الان میریم بیمارستان
عاجوما پا شد رفت ب شیومین بگه بیاد سانامیو ببره بیمارستان
جیمین به سانامی زل زده بود
سانامی:: ح..حتما از این وضعم حس خوشحالی داری
جیمین:: هیچ حسی ندارم
سانامی:: پست فطرت هیچوقت...حق..حق ن..نمیبخشمت🥺ن تورو ن بابامو همتون پستین...هیچکس نبود ک دلش واسه من بسوزه و آرامش واسم فراهم کنه...امیدوارم هرچه زودتر بمیرم
جیمین:: بای
جیمین بیتوجه از اتاق زد بیرون...
چند مین بعد شیومین اومد داخل...
شیومین:: آخ آخ سانامی ب چ روزی افتادییی
عاجوما:: ببرش دیگهه
شیومین سانامیو براید استایل بغل کرد و برد بیرون
سانامی محکم خودشو ب شیومین چسبوند و بغلش کرد و اشک میریخت
شیومین ویو:
انگار تابحال عمیقاً کسیو بغل نکرده بود و خیلی نیاز داشت یکی بغلش کنه
کاش میتونستم باهاش درد دل کنم...
۴۵.۰k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.