هرچی من بگمه پارت چهل و نهم
#هرچی_من_بگمه #پارت_چهل_و_نهم
از زبون #زهرا
-من نمیخوام با اون عوضی ازدواج کنم😭
رویا:من من دوستش ندارم چرا باید به زور باهاش ازدواج کنم؟؟
بابای ر:من بمیرمم اجازه نمیدم دخترم با اون عوضی ازدواج کنه
مامان:زهرا دخترم ببخشید که باهات بدرفتاری کردم من فقط نمیخواستم اذیتت کنم
بابا:دختره دسته گلم تو چطوری تونستی با اون پسره ازدواج کنی؟؟
-اگه دوستش نداشتم ازدواج نمیکردم
همینجوری گریه میکردم و گریم بند نمیومد نمیدونستم قراره عاقبتم به چی دچار بشه
یکهفته بعد.....
از زبون #رویا
یکهفته از دزدیدنمون گذشته اون دوتا اشغال همش میان بهمون سر میزنن و میرن دوباره صدای در اومد
سعید:سلام عشقم چطوری؟؟
+من عشقه تو نیستم پس فطرت
ارمین:برای همه کارت دعوت فرستادیم از جمله اون پسرا
زهرا:من نمیخوام با توی عوضی ازدواج کنم من خودم تاعو رو دارم چرا دست از سرم برنمیداری؟؟😭😭
زهرا دوباره شروع کرد به گریه کردن
مامان ز:دخترم گریه نکن من هرگز نمیزارم تو با این اشغاله عوضی ازدواج کنی
سعید اومد سمتم و بعد بلندم کرد
مامان ر:چیکارش داری ولش کن اشغال سعید دنبال خودش کشوندم توی یه اتاق و بعد پرتم کرد روی تخت
گریه هام شدت گرف
سعید:کاری میکنم که امروز مال خودم بشی
سعی کردم فرار کنم ولی نزاشت گریه هام شدت گرفت به خودم اومدم من یه کاراته کار بودم با یه ضربه زدم توی شکمش
و بعد از اتاق رفتم بیرون
+زهرا زهرا زهرا
زهرا:ای ولم کن عوضی
رفتم و از پشت با لگد زدم تو کمر ارمین
+زهرا ما که ورزشکاریم پس چرا از دستشون فرار نکنیم دیدم یکی از پشت گرفتم و بعد بیهوشم کرد تنها چیزی که یادم بود گریهی مامانم و جیغ های زهرا بود
از زبون #زهرا
-من نمیخوام با اون عوضی ازدواج کنم😭
رویا:من من دوستش ندارم چرا باید به زور باهاش ازدواج کنم؟؟
بابای ر:من بمیرمم اجازه نمیدم دخترم با اون عوضی ازدواج کنه
مامان:زهرا دخترم ببخشید که باهات بدرفتاری کردم من فقط نمیخواستم اذیتت کنم
بابا:دختره دسته گلم تو چطوری تونستی با اون پسره ازدواج کنی؟؟
-اگه دوستش نداشتم ازدواج نمیکردم
همینجوری گریه میکردم و گریم بند نمیومد نمیدونستم قراره عاقبتم به چی دچار بشه
یکهفته بعد.....
از زبون #رویا
یکهفته از دزدیدنمون گذشته اون دوتا اشغال همش میان بهمون سر میزنن و میرن دوباره صدای در اومد
سعید:سلام عشقم چطوری؟؟
+من عشقه تو نیستم پس فطرت
ارمین:برای همه کارت دعوت فرستادیم از جمله اون پسرا
زهرا:من نمیخوام با توی عوضی ازدواج کنم من خودم تاعو رو دارم چرا دست از سرم برنمیداری؟؟😭😭
زهرا دوباره شروع کرد به گریه کردن
مامان ز:دخترم گریه نکن من هرگز نمیزارم تو با این اشغاله عوضی ازدواج کنی
سعید اومد سمتم و بعد بلندم کرد
مامان ر:چیکارش داری ولش کن اشغال سعید دنبال خودش کشوندم توی یه اتاق و بعد پرتم کرد روی تخت
گریه هام شدت گرف
سعید:کاری میکنم که امروز مال خودم بشی
سعی کردم فرار کنم ولی نزاشت گریه هام شدت گرفت به خودم اومدم من یه کاراته کار بودم با یه ضربه زدم توی شکمش
و بعد از اتاق رفتم بیرون
+زهرا زهرا زهرا
زهرا:ای ولم کن عوضی
رفتم و از پشت با لگد زدم تو کمر ارمین
+زهرا ما که ورزشکاریم پس چرا از دستشون فرار نکنیم دیدم یکی از پشت گرفتم و بعد بیهوشم کرد تنها چیزی که یادم بود گریهی مامانم و جیغ های زهرا بود
۹.۲k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.