پارت نقصی چهل و نهم
پارت نقصی چهل و نهم
2ساعت بعد....
با صدای زهرا بیدار شدم
زهرا:حالت خوبه رویا؟؟
+اره خوبم
صداهای سعید و ارمین میومد
ارمین اومد و زهرا رو با خودش بود اما زهرا هیچی نگفت پس مامان و باباهامون کجان؟؟
سعید اومدم سمتم
+نه نزدیکم نشو
سعید:اگه میخوای مامان و بابات زنده بمونن باید فردا ازدواج کنی باهام
گریه هام دوباره شروع شد
+باشه میکنم فقط فقط بزار برای بار اخر ببینمش
سعید:باشه اومدم بلندم کرد و گذاشتم توی ماشین و رفت سمت خونهی پسرا
سعید:رسیدیم
همراه باهاش پیاده شدم کلید خونه رو داشتم پس رفتم داخل
معصومه:رویا تو اومدی؟؟
حوری:و همینطور توی پست فطرت رفتم با سعید داخل هنه چی رو برای بچه ها توضیح دادم(به جز اون قستمهایی که اذیتشون میکردن یا باید اجباری ازدواج کنن)
دیدم لوهان اومد تا شنید میخوام با سعید ازدواج کنم سریع باهاش درگیر شد
+کافیه لوهان(با داد)
لولو:الان شدم لوهان؟؟پس اون باهات چیکار کرد که شدم لوهان؟؟
بغضم گرفت اما گریه نکردم اون رایت میگفت تمام زندگیم بهش بسته بود
سعید:بریم بدون خداحافظی زدیم بیرون
+زهرا رو کجا بردی؟؟
سعید:با ارمین رفتن برای عروسی خرید کنن ما هم الان داریم میریم
دیگه حرفی نزدم تا رسیدیم به یه پاساژ رفتیم داخل سعید همهچی رو با انتخاب خودش برام خرید
رفتیم خونه شب بود رفتم تویه اتاق و رو تخت خوابیدم و به عاقبت فردام قراره بدبخت شم فکر کردم
2ساعت بعد....
با صدای زهرا بیدار شدم
زهرا:حالت خوبه رویا؟؟
+اره خوبم
صداهای سعید و ارمین میومد
ارمین اومد و زهرا رو با خودش بود اما زهرا هیچی نگفت پس مامان و باباهامون کجان؟؟
سعید اومدم سمتم
+نه نزدیکم نشو
سعید:اگه میخوای مامان و بابات زنده بمونن باید فردا ازدواج کنی باهام
گریه هام دوباره شروع شد
+باشه میکنم فقط فقط بزار برای بار اخر ببینمش
سعید:باشه اومدم بلندم کرد و گذاشتم توی ماشین و رفت سمت خونهی پسرا
سعید:رسیدیم
همراه باهاش پیاده شدم کلید خونه رو داشتم پس رفتم داخل
معصومه:رویا تو اومدی؟؟
حوری:و همینطور توی پست فطرت رفتم با سعید داخل هنه چی رو برای بچه ها توضیح دادم(به جز اون قستمهایی که اذیتشون میکردن یا باید اجباری ازدواج کنن)
دیدم لوهان اومد تا شنید میخوام با سعید ازدواج کنم سریع باهاش درگیر شد
+کافیه لوهان(با داد)
لولو:الان شدم لوهان؟؟پس اون باهات چیکار کرد که شدم لوهان؟؟
بغضم گرفت اما گریه نکردم اون رایت میگفت تمام زندگیم بهش بسته بود
سعید:بریم بدون خداحافظی زدیم بیرون
+زهرا رو کجا بردی؟؟
سعید:با ارمین رفتن برای عروسی خرید کنن ما هم الان داریم میریم
دیگه حرفی نزدم تا رسیدیم به یه پاساژ رفتیم داخل سعید همهچی رو با انتخاب خودش برام خرید
رفتیم خونه شب بود رفتم تویه اتاق و رو تخت خوابیدم و به عاقبت فردام قراره بدبخت شم فکر کردم
۱۱.۱k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.