پارت ۲۵:
پارت ۲۵:
جونگ کوک و لارا به سمت مدرسه رفتن
استاد اومد و شروع به درس دادن کرد
استاد:خب بچه ها این سوال رو حل کنید ببینم کی درست حل میکنه
«چند مین بعد»
استاد :کیا حل کردند؟
جونگ کوک.لارا.وچند تا دیگه از بچه ها حل کرده بودند
«نکته:لارا و جونگ کوک بغل هم میشینند»
استاد داشت برسی میکرد که ببینه کی درست نوشته که یکی از پسرای بد مدرسه بلند شد و گفت
جک:استاد میشه لطفا لارا بیاد پیش من این سوال رو برام توضیح بده؟«لبحند شیطانی»
استاد: بله حتما
جونگ کوک خیلی عصبی شده بود چون اصلا جک آدم درستی نبود
جونگ کوک:نه نمیشه
استاد: بله؟
لارا:استاد میشه یک نفر دیگه رو بگین؟
استاد:نه همین که گفتم«جدی»
جونگ کوک مجبور شد جاش رو با جک عوض کنه
جک اومد و بغل لارا نشست
لارا:خب ببین این رو باید اینطوری حل کرد.....
جونگ کوک تمام این مدت خیلی عصبی به این دو تا نگاه میکرد
لارا داشت توضیح میداد که زنگ تفریح خورد و همه از کلاس خارج شدن
لارا:خب برو بعد از زنگ تفریح برات توضیح میدم
جک:نمیشه لطفا الان بگی تا خلوته
لارا:نه نمیشه
جونگ کوک:لارا بیا بریم«عصبی»
لارا :اومدم
جک لارا بیا اینو توضیح بده
جونگ کوک:هوفففففففففففف
لارا:جونگ کوک صبر کن الان میریم باشه؟
جونگ کوک:هوففف باشه برو
لارا داشت توضیح میداد که فهمید جک دستش رو گذاشته روی پاش
لارا:میشه لطفا دستت رو برداری؟
جک:نه بیبی
لارا:جک دستت رو بردار«جدی»
جک:نه نشد دیگه قرار نیست انقدر بد اخلاقی کنی
جونگ کوک:لارا بیا....
حرفش تموم نشده بود که دست جک رو روی پای لارا دید
جونگ کوک:لاراا ت..ت..تو
لارا:جونگ کوک جک.....
جونگ کوک:لارا فکر نمیکردم بخوای باهام این کارو بکنی
لارا:جونگ کوک چی میگی؟؟؟؟
جونگ کوک:نباید بهت اعتماد میکردم
لارا:یعنی چی من نمیفهمممممم
جونگ کوک:چی یعنی چی لاراااااااااا؟؟؟؟؟چی یعنی چیییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟«داددد»
لارا:جونگ کوک میفهمی چی داری میگیییی؟؟؟؟«آروم ولی با بغض»
جونگ کوک:آره میفهمم چی دارم میگم و اینم میفهمم که تو با جکی«داد»
لارا:جونگ کوک یعن...یعنی...ت..تو...ال..الان..داری میگی من با ج..جکم؟؟؟؟«خیلی ناراحت و تعجب کرده از اینکه جونگ کوک این فکرو کرده»
جونگ کوک:لاراااا منو خر فرض نکننننن من خودم دیدم دستش روی پاتت بوددد«داد»
لارا:جونگ کوک اون خود....«حرفش نصفه موند»
جونگ کوک:لارا هیچی نمخوام بشنوم فقط اینو بدون که من خیلی دوستت داشتم و تو از عشق من سو استفاده کردی
لارا:جونگ کوک دارم بهت میگم....
جونگ کوک:لارا تمومش کن«رفت»
لارا همون جا روی زانو هاش افتاد و اصلا حالش خوب نبود بخاطر اینکه جونگ کوک باورش نکرده بود و بهش اعتماد نکرده بود
لارا بلند شد و به سمت خونه جونگ کوک رفت و دید مامانش نیست
زنگ زد به مامانش
لارا:الو مامان کجایی؟؟؟
مامان لارا:اومدم دارم توی شهر میگردم چطور؟
لارا:هیچی همینطوری
مامان لارا:ببینم مگه تو الان نباید توی مدرسه باشی؟؟
لارا:چرا حالم خوب نبود اودم خونه
مامان لارا:چت شدهههه؟؟؟؟؟
لارا:چیزی نیست مامان فقط از اونجا یک راست بیا خونه من...نرو خونه جونگ کوک
مامان لارا:چیزی شده؟؟؟
لارا:نه مامان...خدافظ«بغض»
مامان لارا:لارا...الوووو؟؟؟؟؟
لارا رفت تمام وسایلش رو جمع کرد و از خونه جونگ کوک به سمت خونه خودش رفت
لارا:هه فکر کنم همین جا بهتر از همس«تلخند»
دوباره وسایلش رو چید........................
...................................................................................................
جک:الو آقای لی یونگ؟
جک:بله آقا
جک:همونطور که خواستین جونگ کوک باهاش به دعوا افتاد
جک:ممنونم
ویو جک:
چند روز پیش لی یونگ برادر مدیر مدرسمون بهم زنگ زد و گفت که باید بین لارا و جونگ کوک جدایی بندازم
منم همین کار رو کردم و در مقابل پول خوبی گرفتم
...................................................................................................
جونگ کوک ویو:
اون موقع که لارا و جک رو دیدم خیلی عصبی شدم و سر لارا داد زدم
نباید اون کار رو میکردم
راست میگفت...واقعا تقصیر لارا نبود
لارا سعی میکرد دستش زو پس بزنه اما اون نمیذاشت
من نباید سر لارا داد میزدم
خیلی ناراحت بودم
توی راه که داشتم میرفتم خونه یه شاخه گل خریدم
زنگ در رو زدم توقع داشتم در رو باز کنه
ولی در باز نشد
کلید برداشتم رد رو باز کردم هر جا دنبالش گشتم نبود......
جونگ کوک و لارا به سمت مدرسه رفتن
استاد اومد و شروع به درس دادن کرد
استاد:خب بچه ها این سوال رو حل کنید ببینم کی درست حل میکنه
«چند مین بعد»
استاد :کیا حل کردند؟
جونگ کوک.لارا.وچند تا دیگه از بچه ها حل کرده بودند
«نکته:لارا و جونگ کوک بغل هم میشینند»
استاد داشت برسی میکرد که ببینه کی درست نوشته که یکی از پسرای بد مدرسه بلند شد و گفت
جک:استاد میشه لطفا لارا بیاد پیش من این سوال رو برام توضیح بده؟«لبحند شیطانی»
استاد: بله حتما
جونگ کوک خیلی عصبی شده بود چون اصلا جک آدم درستی نبود
جونگ کوک:نه نمیشه
استاد: بله؟
لارا:استاد میشه یک نفر دیگه رو بگین؟
استاد:نه همین که گفتم«جدی»
جونگ کوک مجبور شد جاش رو با جک عوض کنه
جک اومد و بغل لارا نشست
لارا:خب ببین این رو باید اینطوری حل کرد.....
جونگ کوک تمام این مدت خیلی عصبی به این دو تا نگاه میکرد
لارا داشت توضیح میداد که زنگ تفریح خورد و همه از کلاس خارج شدن
لارا:خب برو بعد از زنگ تفریح برات توضیح میدم
جک:نمیشه لطفا الان بگی تا خلوته
لارا:نه نمیشه
جونگ کوک:لارا بیا بریم«عصبی»
لارا :اومدم
جک لارا بیا اینو توضیح بده
جونگ کوک:هوفففففففففففف
لارا:جونگ کوک صبر کن الان میریم باشه؟
جونگ کوک:هوففف باشه برو
لارا داشت توضیح میداد که فهمید جک دستش رو گذاشته روی پاش
لارا:میشه لطفا دستت رو برداری؟
جک:نه بیبی
لارا:جک دستت رو بردار«جدی»
جک:نه نشد دیگه قرار نیست انقدر بد اخلاقی کنی
جونگ کوک:لارا بیا....
حرفش تموم نشده بود که دست جک رو روی پای لارا دید
جونگ کوک:لاراا ت..ت..تو
لارا:جونگ کوک جک.....
جونگ کوک:لارا فکر نمیکردم بخوای باهام این کارو بکنی
لارا:جونگ کوک چی میگی؟؟؟؟
جونگ کوک:نباید بهت اعتماد میکردم
لارا:یعنی چی من نمیفهمممممم
جونگ کوک:چی یعنی چی لاراااااااااا؟؟؟؟؟چی یعنی چیییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟«داددد»
لارا:جونگ کوک میفهمی چی داری میگیییی؟؟؟؟«آروم ولی با بغض»
جونگ کوک:آره میفهمم چی دارم میگم و اینم میفهمم که تو با جکی«داد»
لارا:جونگ کوک یعن...یعنی...ت..تو...ال..الان..داری میگی من با ج..جکم؟؟؟؟«خیلی ناراحت و تعجب کرده از اینکه جونگ کوک این فکرو کرده»
جونگ کوک:لاراااا منو خر فرض نکننننن من خودم دیدم دستش روی پاتت بوددد«داد»
لارا:جونگ کوک اون خود....«حرفش نصفه موند»
جونگ کوک:لارا هیچی نمخوام بشنوم فقط اینو بدون که من خیلی دوستت داشتم و تو از عشق من سو استفاده کردی
لارا:جونگ کوک دارم بهت میگم....
جونگ کوک:لارا تمومش کن«رفت»
لارا همون جا روی زانو هاش افتاد و اصلا حالش خوب نبود بخاطر اینکه جونگ کوک باورش نکرده بود و بهش اعتماد نکرده بود
لارا بلند شد و به سمت خونه جونگ کوک رفت و دید مامانش نیست
زنگ زد به مامانش
لارا:الو مامان کجایی؟؟؟
مامان لارا:اومدم دارم توی شهر میگردم چطور؟
لارا:هیچی همینطوری
مامان لارا:ببینم مگه تو الان نباید توی مدرسه باشی؟؟
لارا:چرا حالم خوب نبود اودم خونه
مامان لارا:چت شدهههه؟؟؟؟؟
لارا:چیزی نیست مامان فقط از اونجا یک راست بیا خونه من...نرو خونه جونگ کوک
مامان لارا:چیزی شده؟؟؟
لارا:نه مامان...خدافظ«بغض»
مامان لارا:لارا...الوووو؟؟؟؟؟
لارا رفت تمام وسایلش رو جمع کرد و از خونه جونگ کوک به سمت خونه خودش رفت
لارا:هه فکر کنم همین جا بهتر از همس«تلخند»
دوباره وسایلش رو چید........................
...................................................................................................
جک:الو آقای لی یونگ؟
جک:بله آقا
جک:همونطور که خواستین جونگ کوک باهاش به دعوا افتاد
جک:ممنونم
ویو جک:
چند روز پیش لی یونگ برادر مدیر مدرسمون بهم زنگ زد و گفت که باید بین لارا و جونگ کوک جدایی بندازم
منم همین کار رو کردم و در مقابل پول خوبی گرفتم
...................................................................................................
جونگ کوک ویو:
اون موقع که لارا و جک رو دیدم خیلی عصبی شدم و سر لارا داد زدم
نباید اون کار رو میکردم
راست میگفت...واقعا تقصیر لارا نبود
لارا سعی میکرد دستش زو پس بزنه اما اون نمیذاشت
من نباید سر لارا داد میزدم
خیلی ناراحت بودم
توی راه که داشتم میرفتم خونه یه شاخه گل خریدم
زنگ در رو زدم توقع داشتم در رو باز کنه
ولی در باز نشد
کلید برداشتم رد رو باز کردم هر جا دنبالش گشتم نبود......
۷.۹k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.