پارت ۲۳:
پارت ۲۳:
دینگ دینگ دینگ
لارا:کیه؟
جونگ کوک:منم
لارا:سلاممممم
جونگ کوک:سلام جوجه
بعد لارا رو بغل کرد و سرش رو بوسید
جونگ کوک:ببینم این جوجه کوچولو حوصلش که سر نرفته؟؟
لارا:چراااا خیلییییییی«بی حوصلگی»
جونگ کوک:آخی اشکال نداره بیا بریم نهار بخوریم تا آفتاب هم بره بعد شب بریم بیرون خوبه؟
لارا:آره آره خیلی خوبه«ذوق»
........................................................................................................
شب
جونگ کوک:لارااااااااااا«داد»
لارا:جانممممم«داد»
جونگ کوک:بیا بریمممممممم«داد»
لارا:بریممممم«داد»
لارا:اومدم
جونگ کوک:اوفففففف چه تیپی زدی لیدی
لارا:بله ماییم دیگه
جونگ کوک:«خنده» بریم؟
لارا:بریم«لبخند»
«لارا یه پیرهن سفید نازک تقریبا پوشیده بود و موهاش رو هم باز گداشته بود»
لارا ویو:
داشتیم توی خیابونا دور دور میکردیم و آهنگ گوش میدادیم و میخوندیم
خیلی خوب بود
جونگ کوک:لارا نظرت چیه بریم غذا بخوریم؟
لارا:باش بریم
جونگ کوک:غذا رو بگیریم و بعدش بریم یه جایی بخوریمش
لارا:آره آره خوبه
رفتیم غذا هامون رو سفارش دادیم جونگ کوک مرغ سوخاری میخواست
منم همونو گفتم
داشتیم میرفتیم که جونگ کوک ماشین رو نگه داشت
جونگ کوک:خب خب خب رسیدیم
لارا:عه اینجاس؟
جونگ کوک:بله
لارا:اوک بریم
وسایل رو برداشتیم و به اونجا رفتیم . یه دریای خیلی قشنگ بود
لارا:واییی جونگ کوک اینجا خیلی قشنگهههههههه
جونگ کوک:آره واقعا قشنگه
جونگ کوک:بیا غذامون رو بخوریم
لارا:باشه
نشستیم و غذامون رو خوردیم که گوشیم زنگ خورد
جونگ کوک:کیه؟؟
لارا:عههههههه مامانمههههه
جونگ کوک:واقعا؟؟
لارا:آره
لارا:الو مامان سلاااامممممم
مامان لارا:سلااااممممم دخترمممم....خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
لارا:خوبم مامان تو خوبی؟؟؟؟؟؟؟
مامان لارا:آره عزیزم
لارا:چی کار میکنی؟؟؟
مامان لارا:هیچی تو چی کار میکنی؟کجایی؟؟
لارا:جونگ کوک رو یادته برات تعریف کردم؟
مامان لارا:آهان داماد قشنگم رو میگی؟؟؟؟
لارا:عهههههههه ماماننننننننننن
مامان لارا:هههههههه خب راست میگم دیگههههه
لارا:آره داشتم میگفتم با جونگ کوک اومدیم بیرو داریم غذا میخوریم
مامان لارا:اووووووووووو
لارا:مامان بخدا یه غذای ساده داریم میخوریم
مامان لارا:باش باش منم باور کردم. خب حالا بگذریم...ایشالا هفته دیگه اومدم اونجا میبینمش
لارا:آره...باشه باشه.........وایستا ببینم چییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟تو الان گفتی میخوای بیای اینجا؟؟؟؟
مامان لارا:آرههههههههههههه
هفته دیگه دارم میام
لارا:هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مامان لارا:خب دیگه من باید برم....خدافظظظ
لارا:خدافظظظظظظظظ
لارا:واییییی باورم نمیشه مامانم داره میادددددد هورااااااااااا
جونگ کوک:جدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لارا:آرهههههههههههههههههههههههههههه
..................................................................................................
«یک هفته بعد»
............
دینگ دینگ دینگ
لارا:کیه؟
جونگ کوک:منم
لارا:سلاممممم
جونگ کوک:سلام جوجه
بعد لارا رو بغل کرد و سرش رو بوسید
جونگ کوک:ببینم این جوجه کوچولو حوصلش که سر نرفته؟؟
لارا:چراااا خیلییییییی«بی حوصلگی»
جونگ کوک:آخی اشکال نداره بیا بریم نهار بخوریم تا آفتاب هم بره بعد شب بریم بیرون خوبه؟
لارا:آره آره خیلی خوبه«ذوق»
........................................................................................................
شب
جونگ کوک:لارااااااااااا«داد»
لارا:جانممممم«داد»
جونگ کوک:بیا بریمممممممم«داد»
لارا:بریممممم«داد»
لارا:اومدم
جونگ کوک:اوفففففف چه تیپی زدی لیدی
لارا:بله ماییم دیگه
جونگ کوک:«خنده» بریم؟
لارا:بریم«لبخند»
«لارا یه پیرهن سفید نازک تقریبا پوشیده بود و موهاش رو هم باز گداشته بود»
لارا ویو:
داشتیم توی خیابونا دور دور میکردیم و آهنگ گوش میدادیم و میخوندیم
خیلی خوب بود
جونگ کوک:لارا نظرت چیه بریم غذا بخوریم؟
لارا:باش بریم
جونگ کوک:غذا رو بگیریم و بعدش بریم یه جایی بخوریمش
لارا:آره آره خوبه
رفتیم غذا هامون رو سفارش دادیم جونگ کوک مرغ سوخاری میخواست
منم همونو گفتم
داشتیم میرفتیم که جونگ کوک ماشین رو نگه داشت
جونگ کوک:خب خب خب رسیدیم
لارا:عه اینجاس؟
جونگ کوک:بله
لارا:اوک بریم
وسایل رو برداشتیم و به اونجا رفتیم . یه دریای خیلی قشنگ بود
لارا:واییی جونگ کوک اینجا خیلی قشنگهههههههه
جونگ کوک:آره واقعا قشنگه
جونگ کوک:بیا غذامون رو بخوریم
لارا:باشه
نشستیم و غذامون رو خوردیم که گوشیم زنگ خورد
جونگ کوک:کیه؟؟
لارا:عههههههه مامانمههههه
جونگ کوک:واقعا؟؟
لارا:آره
لارا:الو مامان سلاااامممممم
مامان لارا:سلااااممممم دخترمممم....خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
لارا:خوبم مامان تو خوبی؟؟؟؟؟؟؟
مامان لارا:آره عزیزم
لارا:چی کار میکنی؟؟؟
مامان لارا:هیچی تو چی کار میکنی؟کجایی؟؟
لارا:جونگ کوک رو یادته برات تعریف کردم؟
مامان لارا:آهان داماد قشنگم رو میگی؟؟؟؟
لارا:عهههههههه ماماننننننننننن
مامان لارا:هههههههه خب راست میگم دیگههههه
لارا:آره داشتم میگفتم با جونگ کوک اومدیم بیرو داریم غذا میخوریم
مامان لارا:اووووووووووو
لارا:مامان بخدا یه غذای ساده داریم میخوریم
مامان لارا:باش باش منم باور کردم. خب حالا بگذریم...ایشالا هفته دیگه اومدم اونجا میبینمش
لارا:آره...باشه باشه.........وایستا ببینم چییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟تو الان گفتی میخوای بیای اینجا؟؟؟؟
مامان لارا:آرههههههههههههه
هفته دیگه دارم میام
لارا:هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مامان لارا:خب دیگه من باید برم....خدافظظظ
لارا:خدافظظظظظظظظ
لارا:واییییی باورم نمیشه مامانم داره میادددددد هورااااااااااا
جونگ کوک:جدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لارا:آرهههههههههههههههههههههههههههه
..................................................................................................
«یک هفته بعد»
............
۹.۴k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.