پارت ۲۴:
پارت ۲۴:
«یک هفته بعد»
لارا ویو:
امروز مامانم میخواد بیاد تا نیم ساعته دیگه میرسه
خیلیییی خیلیییی خوشحاللم
جونگ کوک اصرار شدید داره که مامانم بمونه خونه جونگ کوک
چون دوست نداره ما بریم خونه
میترسه اتفاقی برامون بیوفته
مامان منم قبول کرد
جونگ کوک:لاراااااا بیا مامانت اومد
لارا بدو بدو رفت پایین و دید مامانش جلو در وایستاده
بدون وقفه محکم بغلش کرد
لارا:مامان دلم برات تنگ شدههههه بودددددددد
مامانش:منم دختر قشنگممممم
لارا:مامان این جونگ کوکه
لارا دست جونگ کوک و گرفت و گفت
لارا:جونگ کوک اینم مامانمههههه
جونگ کوک:خوشبختم مادر جان
مامان لارا:منم همینطور پسرم
جونگ کوک ویو:
وایییییی مامانش خیلیییییی گوگولیهههههههههههههه
عرررررررررررررربرثقرکثذکثذکثذکثذکثلذثلعتشینیدشگمندسگبذگبصگف
خیلیییییییی بامزسسسسسسسس
ویییییییی لپاشششششششششششش
خیلیییییی کیوتههههههههههه
جونگ کوک:مادر جان بیاین اتاقتون رو بهتون نشون بدم
مامان لارا:باشه پسرم
....................................................................................................
«یک هفته بعد»
«این فلش بک هایی که میزنم بخاطر اینه که توی اون مدت هیچ اتفاقی نمیوفته»
لارا ویو:
صبح با صدای زنگ ساعتم بلند شدم
جونگ کوک هنوز خواب بود
رفتم دستشویی اومدم
لباسام رو پوشیدم
موهام رو بستم و کیفم رو آماده کردم
رفتم سمت جونگ کوک
لارا:جونگ کوکییییییی بیداررررررررررر شوووووووووووو
جونگ کوک:واییییی بزار بخوابم دیگهههههههه
لارا:پاشووووووووو دیرموننننن شددددددددددددد
جونگ کوک:باشه بابا بلند شدم
جونگ کوک بلند شد و رفت دستشویی اومد لباساش رو پوشید و رفت پایین
لارا هنوز نرفته بود پایین
جونگ کوک رفت پایین دید مامان لارا صبحانه درست کرده
جونگ کوک:صبح بخیر مادر جان
مامان جونگ کوک:صبح تو عم بخیر پسرم
بیا صبحانه بخور
جونگ کوک:چشم
صبحانشون رو خوردن و به سمت مدرسه رفتن
«یک هفته بعد»
لارا ویو:
امروز مامانم میخواد بیاد تا نیم ساعته دیگه میرسه
خیلیییی خیلیییی خوشحاللم
جونگ کوک اصرار شدید داره که مامانم بمونه خونه جونگ کوک
چون دوست نداره ما بریم خونه
میترسه اتفاقی برامون بیوفته
مامان منم قبول کرد
جونگ کوک:لاراااااا بیا مامانت اومد
لارا بدو بدو رفت پایین و دید مامانش جلو در وایستاده
بدون وقفه محکم بغلش کرد
لارا:مامان دلم برات تنگ شدههههه بودددددددد
مامانش:منم دختر قشنگممممم
لارا:مامان این جونگ کوکه
لارا دست جونگ کوک و گرفت و گفت
لارا:جونگ کوک اینم مامانمههههه
جونگ کوک:خوشبختم مادر جان
مامان لارا:منم همینطور پسرم
جونگ کوک ویو:
وایییییی مامانش خیلیییییی گوگولیهههههههههههههه
عرررررررررررررربرثقرکثذکثذکثذکثذکثلذثلعتشینیدشگمندسگبذگبصگف
خیلیییییییی بامزسسسسسسسس
ویییییییی لپاشششششششششششش
خیلیییییی کیوتههههههههههه
جونگ کوک:مادر جان بیاین اتاقتون رو بهتون نشون بدم
مامان لارا:باشه پسرم
....................................................................................................
«یک هفته بعد»
«این فلش بک هایی که میزنم بخاطر اینه که توی اون مدت هیچ اتفاقی نمیوفته»
لارا ویو:
صبح با صدای زنگ ساعتم بلند شدم
جونگ کوک هنوز خواب بود
رفتم دستشویی اومدم
لباسام رو پوشیدم
موهام رو بستم و کیفم رو آماده کردم
رفتم سمت جونگ کوک
لارا:جونگ کوکییییییی بیداررررررررررر شوووووووووووو
جونگ کوک:واییییی بزار بخوابم دیگهههههههه
لارا:پاشووووووووو دیرموننننن شددددددددددددد
جونگ کوک:باشه بابا بلند شدم
جونگ کوک بلند شد و رفت دستشویی اومد لباساش رو پوشید و رفت پایین
لارا هنوز نرفته بود پایین
جونگ کوک رفت پایین دید مامان لارا صبحانه درست کرده
جونگ کوک:صبح بخیر مادر جان
مامان جونگ کوک:صبح تو عم بخیر پسرم
بیا صبحانه بخور
جونگ کوک:چشم
صبحانشون رو خوردن و به سمت مدرسه رفتن
۹.۷k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.