p
p⁷
_ نفسم.. فداتشم... دورت بگردم.. همراهی کن
+ جیمین.. میترسم.. نزدیکم نیا *گریه*
_ اخه چرا میترسی؟
+ چون ازت خاطره خوبی ندارم.. یادم نرفته باهام چیکار کردیییی
_ الهی دستم بشکنه.. من بمیرم برات.. اون الماسات رو هدر نده دخترم
+ من دخترت نیستم *داد و گریه*
_ تو دخترمی.. عمرمی.. جونمی.. نفسمی.. زندگیمی.. میمیرم برات.. جون میدم برات
بغلم کرد
+ ولم کن مرتیکه سادیسمی روانی *گریه*
« حرف دهنتو بفهممم پدصگگگگ »
_ من سادیسم ندارم.. سادیسمم درمان شده.. بخدا راست میگم.. اگه سادیسم داشتم تا الان کشته بودمت
+ ولم کن *گریه*
_ باشه.. باشه.. من میرم بیرون.. یکم استراحت کن..
+ برووووو
_ غلط کردم
و رفت بیرون
به دیوار تکیه دادم.. زانوهامو بغل کردم و سرمو فرو کردم تو زانوهام
و مثل سگ زار میزدم
من جیمینو دوست داشتم.. ولی میترسیدم ازش
جیمین ویو:
اه لعنتی..
چرا اونجوری شده.. من حالم خوبه..
سادیسم ندارم.. باید دوباره عاشق خودم بکنمش..
" ده مین بعد "
چیزی به ذهنم نرسید..
_ تتتتتهههیییییوووووووننننننگگگگ
× بله
_ بیا اینجااا
× چته
_ تروخدا کمکم کننن.. باید دوباره یکار کنم ات دیگه نترسه ازم
× خب.. باید خیلی باهاش مهربون باشی و بیشتر از همیشه بهش نزدیک بشی
_ بیا بریم تو اتاق پیشش..
اروم در اتاقو باز کردیم..
روی زمین خوابش برده بود..
× چرا اینجا خوابیده؟
_ نمیدونم..
رد اشک روی صورتش بود..
نوک بینیش کامل قرمز شده بود..
همچنین گونه هاش..
زیر چشماش وحشتناک گود و سیاه شده بود..
براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت
پتو کشیدم روش..
و رو زمین کنارش نشستم و بهش زل زدم..
حتی تو خوابم هق هق میکرد
بغض وحشتناکی گلومو چنگ زد..
دستمو به سمت صورتش بردم و گونشو نوازش کردم..
_ دوست دارم..
× میگم.. بیدار که شد صدام کن.. من میرم پایین
_ باشه *بغض دار*
از اتاق بیرون رفت..
رفتم روی تخت و از پشت بغلش کردم..
اروم رو پشت گردنش بوسه های ریز میزاشتم..
عطرشو با تمام وجود استشمام کردم..
محکم تر بغلش کردم و نفهمیدم کی خوابم برد..
" نیم ساعت بعد "
ات ویو؛
با یه حس فشار روی کمرم
و یه حس مور مور شدن روی گردنم از خواب بیدار شدم
برگشتم.. و با جیمین که بغلم کرده و خوابیده مواجه شدم
چقدر کیوت خوابیده بود.. ولی ترس توی من موج میزد
نتونستم تحمل کنم و یه جیغ فرا بنفش کشیدم که از خواب پرید
_ هیینننن.. چیشده.. چرا جیغ میزنی.. صدمه دیدی حالت خوبه؟ *نگران*
+ به چه حقی منو بغل کردی هان؟ *داد*
_ هووففف بابا ترسیدم.. نمیتونم عشقمو بغل کنم؟
+ من عشقت نیستم جیمین.. من میترسم ازت.. هنوز عاشقتم زیاااد.. ولی میترسم ازت
_ تتتتتتتتتتههههههههییییییییوووووووونننننننننننگگگگگگگگگ *داد*
بعد یک مین تهیونگ وارد اتاق شد..
× عه.. ات بیدار شدی
_ نفسم.. فداتشم... دورت بگردم.. همراهی کن
+ جیمین.. میترسم.. نزدیکم نیا *گریه*
_ اخه چرا میترسی؟
+ چون ازت خاطره خوبی ندارم.. یادم نرفته باهام چیکار کردیییی
_ الهی دستم بشکنه.. من بمیرم برات.. اون الماسات رو هدر نده دخترم
+ من دخترت نیستم *داد و گریه*
_ تو دخترمی.. عمرمی.. جونمی.. نفسمی.. زندگیمی.. میمیرم برات.. جون میدم برات
بغلم کرد
+ ولم کن مرتیکه سادیسمی روانی *گریه*
« حرف دهنتو بفهممم پدصگگگگ »
_ من سادیسم ندارم.. سادیسمم درمان شده.. بخدا راست میگم.. اگه سادیسم داشتم تا الان کشته بودمت
+ ولم کن *گریه*
_ باشه.. باشه.. من میرم بیرون.. یکم استراحت کن..
+ برووووو
_ غلط کردم
و رفت بیرون
به دیوار تکیه دادم.. زانوهامو بغل کردم و سرمو فرو کردم تو زانوهام
و مثل سگ زار میزدم
من جیمینو دوست داشتم.. ولی میترسیدم ازش
جیمین ویو:
اه لعنتی..
چرا اونجوری شده.. من حالم خوبه..
سادیسم ندارم.. باید دوباره عاشق خودم بکنمش..
" ده مین بعد "
چیزی به ذهنم نرسید..
_ تتتتتهههیییییوووووووننننننگگگگ
× بله
_ بیا اینجااا
× چته
_ تروخدا کمکم کننن.. باید دوباره یکار کنم ات دیگه نترسه ازم
× خب.. باید خیلی باهاش مهربون باشی و بیشتر از همیشه بهش نزدیک بشی
_ بیا بریم تو اتاق پیشش..
اروم در اتاقو باز کردیم..
روی زمین خوابش برده بود..
× چرا اینجا خوابیده؟
_ نمیدونم..
رد اشک روی صورتش بود..
نوک بینیش کامل قرمز شده بود..
همچنین گونه هاش..
زیر چشماش وحشتناک گود و سیاه شده بود..
براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت
پتو کشیدم روش..
و رو زمین کنارش نشستم و بهش زل زدم..
حتی تو خوابم هق هق میکرد
بغض وحشتناکی گلومو چنگ زد..
دستمو به سمت صورتش بردم و گونشو نوازش کردم..
_ دوست دارم..
× میگم.. بیدار که شد صدام کن.. من میرم پایین
_ باشه *بغض دار*
از اتاق بیرون رفت..
رفتم روی تخت و از پشت بغلش کردم..
اروم رو پشت گردنش بوسه های ریز میزاشتم..
عطرشو با تمام وجود استشمام کردم..
محکم تر بغلش کردم و نفهمیدم کی خوابم برد..
" نیم ساعت بعد "
ات ویو؛
با یه حس فشار روی کمرم
و یه حس مور مور شدن روی گردنم از خواب بیدار شدم
برگشتم.. و با جیمین که بغلم کرده و خوابیده مواجه شدم
چقدر کیوت خوابیده بود.. ولی ترس توی من موج میزد
نتونستم تحمل کنم و یه جیغ فرا بنفش کشیدم که از خواب پرید
_ هیینننن.. چیشده.. چرا جیغ میزنی.. صدمه دیدی حالت خوبه؟ *نگران*
+ به چه حقی منو بغل کردی هان؟ *داد*
_ هووففف بابا ترسیدم.. نمیتونم عشقمو بغل کنم؟
+ من عشقت نیستم جیمین.. من میترسم ازت.. هنوز عاشقتم زیاااد.. ولی میترسم ازت
_ تتتتتتتتتتههههههههییییییییوووووووونننننننننننگگگگگگگگگ *داد*
بعد یک مین تهیونگ وارد اتاق شد..
× عه.. ات بیدار شدی
- ۱۳.۴k
- ۲۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط