p

p⁵

یه روز عادی که تو اتاقش نشسته بود..

و به عکس ات زل زده بود

تهیونگ وارد اتاق شد

× جیمین..

_ هوم

× باید بریم آمریکا

_ آمریکا؟ برای چی؟

× احتمال اینکه ات اونجا باشه خیلی بالاس

بعد مدتها روی لب جیمین یه لبخند بزرگ اومد و ذوق کرد..

_ واقعاااا؟؟؟ *ذوق*

× اره.. مطمئنم پیداش میکنی..

_ ه.هیونگ

× جانم

_ اگه پیداش کنم.. منو قبول میکنه؟ برای زندگی جدید؟

× عااا ببیننن.. چون سادیسمت درمان شده احتمالش زیاده..

× ساعت ۹ شب پروازه به سمت نیویورک

_ باشه

" پیش ات "

ات عاشق جیمین بود..

ولی هنوز خیلی ازش میترسید..

" ویو ات

ساعت ۶ صبح.. با کابوس وحشتناکی از خواب پریدم

اه.. دوباره اون خواب لعنتی...

چندشبه خواب میبینم جیمین منو گرفته..

به پنجره نگاهی انداختم..

خورشید داشت بالا میومد و منظره زیبایی رو ساخته بود..

هوا رو مه گرفته بود..

خیابونا و درختا بخاطر بارون دیشب خیس بودن..

و بوی خاک نم خورده همه جا پیچیده بود و هوا به شدت سرد بود

عاشق این لحظه بودم..

دلم یه پیاده روی میخواست...

نامه ای برای نینا گذاشتم...

لباس گرمی پوشیدم و راه افتادم..

" ساعت ۱۲ ظهر "

هنوز نرفته بودم خونه و به شدت خسته بودم

از سوپر مارکت یه بطری آب و یدونه شکلات گرفتم..

داشتم قدم میزدم و شکلات میخوردم و

زیرلب آواز میخوندم که به یکی برخورد کردم

که باعث شد شکلات از دستم بیوفته

و تقریبا بخورم زمین..

اومدم به یارو بد و بیراه بگم.. ولی با کسی که دیدم خون تو رگام منجمد شد..

صورتم شد مثل گچ و دستام یخ زد

قلبم رو ۱٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠ میزد

و نمیتونستم نفس بکشم

و به تته پته افتادم..
دیدگاه ها (۶)

p⁶جیمین بود.. اون اینجا چیکار میکرد؟ با ترس بلند شدم و معذرت...

p⁷_ نفسم.. فداتشم... دورت بگردم.. همراهی کن+ جیمین.. میترسم....

p⁴جیمین ویو: رو تخت دراز کشیده بودم.. تهیونگ وارد اتاق شد× خ...

p³× خب اون کلا اطلاعاتشو نابود کرده.. واقعا باهوشه_ نه.. ات ...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۴#

جیمین فیک زندگی پارت ۴۵#

ـבو پـآرتـےپـآرڪ هـܩیشـگـےپآرت : ۱مثل همیشه لنا یوجین رو بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط