🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۷۹ -باتو هم هیچوقت ازدواج نمی
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۷۹ #-باتو هم هیچوقت ازدواج نمیکنم ...ازاتاق من برو بیرون ..
-باشه خودت خواستی ..میدونم چیکارت کنم..میخواستم باهات راه بیام ولی خودت نخواستی...از اتاق بیرون رفت ودروبه هم کوبیدم..دل شوره ای اینکه نکنه بلایی سر امیر بیاره افتادبه جونم ..سریع شمارشو گرفتم..
- سلام خانم سحر خیز..
-سلام امیر خوبی..امیر سینافهمید که نامزد کردیم همین الان خونه رو روسرش گذشته بود ..من میترسم خیلی مواظب خودت باش..
-رویا..عزیزم گفتم که نگران نباش اون هیچ کاری نمیتونه بکنه..حرف زیادی میزنه...من خودم باهاش حرف میزنم..
-باشه..ولی مواظب باش..
بعداز کمی حرف زدن باامیر کمی ازترسم ریخت...ذهنم سمت عرفان کشیده شد..ولی سریع پسش زدم..من نباید بافکر کردن به عرفان به امیر خیانت میکردم..اون منو نخواست دلیلی نداشت بهش فکر کنم...اینو میگفتم اما قلبم یه ساز دیگه میزدواز خودم عصبی میشدم..
داشتیم نهار میخوردیم چشمم به سینا افتاد بااخمای تو هم نگام کرد..
زن عمو نگاهی به منو سینا انداخت وگفت:
-امروز باوکیل خانوادگی درمورد وصیت نامه حرف زدم..گفت:
-تارویاازدواج نکرده وصیت نامه باز نمیشه.
-اخمای سینابیشتر توهم رفت...
-حتما همه ای مال واموالشو زده به نام این دختره ای احمق که هیچی حالیش نیست..
-لطفادرست حرف بزن..
-نزنم مثلا چی میشه..خب احمقی دیگه عقلتو از دست دادی...فکر میکنی من اون پسره رونمیشناسم چه عوضیه..بدبخت اون چشمش دنبال مال واموالته..
-هیچم اینطور نیست امیر خودش به قدری داره که چشمش دنبال مال من نباشه..
-هه چرند نگو اینجور آدما به کم قانع نیستن..هرچی مالشون بیشتر باشه شأن وشخصیتشون بالاتر میره...
-بزار همه رو مال خودش کنه بهتر از توء کینه ای..از کجا معلوم اگه باتو ازدواج کنم تو اینکارو نکنی ..چون تو از من متنفری.
سینا بااعصبانیت از جاش بند شد وباداد گفت میدونم باهات چیکارکنم..سمتم امد واز روصندلی بلندم کرد وسیلی محکمی زد توگوشم..
-بامن درست حرف بزن موهامو گرفت تومشتش گرفت وسفت فشرد..رگ گردنش بیرون زده بودوخون خونشو میخورد ازشدت اعصبانیت..همین امروز اون حلقه ای لعنتی رو پس میدی وگرنه خودم اینکارو میکنم.
دادکشیدم'
-موهامو ول کن عوضی ..بمیرمم اینکارو نمیکنم من باتو ازدواج نمیکنم..
-تو غلط میکنی .مجبوری ...زن عمو بانگرانی ..دست سینارو گرفت:
-ولش کن سینا داری چیکار میکنی..
-ولم کن مامان زیادی پرو وسرخود شده..
-به تو مربوط نیست زندگیه خودمه هرکاری دلم بخواد میکنم...
-اینجا چخبره..
باصدای امیر سه تایی سمتش چرخیدیم..دست سیناشل شد..
بااعصبانیت سمت امیر رفتویقشو گرفت ..
-عوضی کی گفت بدون اجازه ای من بادختر عموم نامزد بشی هااان ...
عرفان بااخم دست سینارو گرفت واز یقه ای امیر جداش کرد..
نویسنده:S..m..a..E
-باشه خودت خواستی ..میدونم چیکارت کنم..میخواستم باهات راه بیام ولی خودت نخواستی...از اتاق بیرون رفت ودروبه هم کوبیدم..دل شوره ای اینکه نکنه بلایی سر امیر بیاره افتادبه جونم ..سریع شمارشو گرفتم..
- سلام خانم سحر خیز..
-سلام امیر خوبی..امیر سینافهمید که نامزد کردیم همین الان خونه رو روسرش گذشته بود ..من میترسم خیلی مواظب خودت باش..
-رویا..عزیزم گفتم که نگران نباش اون هیچ کاری نمیتونه بکنه..حرف زیادی میزنه...من خودم باهاش حرف میزنم..
-باشه..ولی مواظب باش..
بعداز کمی حرف زدن باامیر کمی ازترسم ریخت...ذهنم سمت عرفان کشیده شد..ولی سریع پسش زدم..من نباید بافکر کردن به عرفان به امیر خیانت میکردم..اون منو نخواست دلیلی نداشت بهش فکر کنم...اینو میگفتم اما قلبم یه ساز دیگه میزدواز خودم عصبی میشدم..
داشتیم نهار میخوردیم چشمم به سینا افتاد بااخمای تو هم نگام کرد..
زن عمو نگاهی به منو سینا انداخت وگفت:
-امروز باوکیل خانوادگی درمورد وصیت نامه حرف زدم..گفت:
-تارویاازدواج نکرده وصیت نامه باز نمیشه.
-اخمای سینابیشتر توهم رفت...
-حتما همه ای مال واموالشو زده به نام این دختره ای احمق که هیچی حالیش نیست..
-لطفادرست حرف بزن..
-نزنم مثلا چی میشه..خب احمقی دیگه عقلتو از دست دادی...فکر میکنی من اون پسره رونمیشناسم چه عوضیه..بدبخت اون چشمش دنبال مال واموالته..
-هیچم اینطور نیست امیر خودش به قدری داره که چشمش دنبال مال من نباشه..
-هه چرند نگو اینجور آدما به کم قانع نیستن..هرچی مالشون بیشتر باشه شأن وشخصیتشون بالاتر میره...
-بزار همه رو مال خودش کنه بهتر از توء کینه ای..از کجا معلوم اگه باتو ازدواج کنم تو اینکارو نکنی ..چون تو از من متنفری.
سینا بااعصبانیت از جاش بند شد وباداد گفت میدونم باهات چیکارکنم..سمتم امد واز روصندلی بلندم کرد وسیلی محکمی زد توگوشم..
-بامن درست حرف بزن موهامو گرفت تومشتش گرفت وسفت فشرد..رگ گردنش بیرون زده بودوخون خونشو میخورد ازشدت اعصبانیت..همین امروز اون حلقه ای لعنتی رو پس میدی وگرنه خودم اینکارو میکنم.
دادکشیدم'
-موهامو ول کن عوضی ..بمیرمم اینکارو نمیکنم من باتو ازدواج نمیکنم..
-تو غلط میکنی .مجبوری ...زن عمو بانگرانی ..دست سینارو گرفت:
-ولش کن سینا داری چیکار میکنی..
-ولم کن مامان زیادی پرو وسرخود شده..
-به تو مربوط نیست زندگیه خودمه هرکاری دلم بخواد میکنم...
-اینجا چخبره..
باصدای امیر سه تایی سمتش چرخیدیم..دست سیناشل شد..
بااعصبانیت سمت امیر رفتویقشو گرفت ..
-عوضی کی گفت بدون اجازه ای من بادختر عموم نامزد بشی هااان ...
عرفان بااخم دست سینارو گرفت واز یقه ای امیر جداش کرد..
نویسنده:S..m..a..E
۳۷.۷k
۰۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.