پارت۵۲
#پارت۵۲
یکم دل درد داشتم ولی دیگه سردم نبود ، امیر لباسامو طرفم گرفت و گفت:بپوش خانومم
باهزار بدبختی پوشیدم و امیر بلندم کرد و منو گذاشت رو شونه هاش و باهم از کلبه خارج شدیم
یک ماه بعد
درگیر امتحانای دانشگاهم بودم و میخواستم قبول بشم ولی بااین غیبت هایی که من داشتم صد درصد یکی از درس هارو نمیتونستم پاس کنم ولی امیر هم کمکم میکرد
سریع اماده شدم ... کیفم رو برداشتم و رفتم پایین داشتم از مامان خداحافظی میکردم که گفت:بیا صبحونه بخور ضعف میکنی عزیزم
باناچاری رفتم سرمیز و چند لقمه خوردم ...... گفتم:مامان من برم قوربونت برم و بوسیدمش
سوار ماشین خوشگلم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم ، نیم ساعت بعد که رسیدم داشتم ماشین پارک میکردم که یکی از پسرای دانشگاه که قبل از امیر ازم خواستگاری کرده بود اومد پیشم اسمش سپهر اریایی بود
سپهر:سلام خانوم احوال شما
من:برو گمشو تا بیشتراز این دردسر درست نکردی
سپهر:متوجه نمیشم
من:میزنم همینجا اسفالتت میکنما
سپهر:ببین خانوم کوچولو تو باید مال من شی چه بخوای چه نخوای
از لحنش ترسیدم ، اب دهنمو قورت دادم و گفتم:هه چه حرفا ، پاتو از گیلیمت دراز تر کنی میرم شکایت میکنم
سپهر: به همین خیال باش عشقممم ....... از پارکینگ دور شد
ای خدا این دیگه از کجا پیداش شد داشتم زندگی میکردما ، ترس از دست دادن امیر دیوونم میکرد ، حتی نمیتونستم برای یک لحظه از دستش بدم ، قطره اشکی از گوشه ی چشمم جاری شد که سریع پاکش کردم ، کیفم رو برداشتم و رفتم به سمت دانشگاه
در کلاس رو باز کردم و نسیم و مریم رو دیدم که گوشه ی کلاس نشستن ، حالم گرفته بود ولی ترجیح دادم چیزی نگم تا بقیه نگران نشن
من:سلوووم به دوستای خول خودم
نسیم:سلام بز دریایی حال و احوال شما؟؟
مریم:خوبی عزیزم؟؟
من:مرسی جیگرا خوبم و یه زدم تو سر نسیم که اخش بلند شد
نسیم:مرض روانی چرا میزنی
من:بار اخرت باشه به من میگی بزدریایی
نسیم:مگه نیستی
من:خودت نیستی؟؟ و یه چشمک زدم
استاد شفیعی وارد کلاس شد و مشغول درس دادن شد
تمام حواسم پیش استاد بود که با نیشگونی که نسیم از بازوم گرفت ، جیغ بنفشی کشیدم و گفت:اخخ دستم روانی مریض
شفیعی:خانوم شما اینجارو با کلاس اشتباه گرفتین؟؟؟
من:شرمنده استاد دیگه تکرار نمیشه
سرشو تکون داد و با صدای خسته نباشید استاد ، ما سه تا هم بلند شدیم و از در کلاس بیرون اومدیم
مریم:راستی امیر کارت داشت الینا
باشع ای گفتم و اونا هم به سمت بوفه رفتن
با کشیده شدن دستم توسط سپهر جیغ ارومی کشیدم و گفتم:روانی چته دستمو ول کن
سپهر:ول نکنم چی؟؟؟؟
با عصبانیت زدم تو گوشش و گفتم:اینو خوب تو گوشات فرو کن ، من شوهر دارم و خیلی هم دوسش دارم و هیچوقت هم مال تو نمیشم که چشت دنبال بقیه هست و به اندازه ی موهای سرت دوست دختر داری ، بار دیگه مزاحم من بشی به ولای علی میرم شکایت میکنم ، مردک عوضی خجالت نمیکشی چشت دنبال زن بقیست
سپهر بهم چشم دوخته بود و منم به سمت در سالن حرکت کردم که گفت:تو مال منی هیچکس نمیتونه تورو از من بگیره حتی امیر
با دستم برو بابایی نشونش دادم و رفتم بیرون ، نیاز به هوای تازه داشتم، اشک هام رو گونه هام جاری شد.....
ادامه دارد
یکم دل درد داشتم ولی دیگه سردم نبود ، امیر لباسامو طرفم گرفت و گفت:بپوش خانومم
باهزار بدبختی پوشیدم و امیر بلندم کرد و منو گذاشت رو شونه هاش و باهم از کلبه خارج شدیم
یک ماه بعد
درگیر امتحانای دانشگاهم بودم و میخواستم قبول بشم ولی بااین غیبت هایی که من داشتم صد درصد یکی از درس هارو نمیتونستم پاس کنم ولی امیر هم کمکم میکرد
سریع اماده شدم ... کیفم رو برداشتم و رفتم پایین داشتم از مامان خداحافظی میکردم که گفت:بیا صبحونه بخور ضعف میکنی عزیزم
باناچاری رفتم سرمیز و چند لقمه خوردم ...... گفتم:مامان من برم قوربونت برم و بوسیدمش
سوار ماشین خوشگلم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم ، نیم ساعت بعد که رسیدم داشتم ماشین پارک میکردم که یکی از پسرای دانشگاه که قبل از امیر ازم خواستگاری کرده بود اومد پیشم اسمش سپهر اریایی بود
سپهر:سلام خانوم احوال شما
من:برو گمشو تا بیشتراز این دردسر درست نکردی
سپهر:متوجه نمیشم
من:میزنم همینجا اسفالتت میکنما
سپهر:ببین خانوم کوچولو تو باید مال من شی چه بخوای چه نخوای
از لحنش ترسیدم ، اب دهنمو قورت دادم و گفتم:هه چه حرفا ، پاتو از گیلیمت دراز تر کنی میرم شکایت میکنم
سپهر: به همین خیال باش عشقممم ....... از پارکینگ دور شد
ای خدا این دیگه از کجا پیداش شد داشتم زندگی میکردما ، ترس از دست دادن امیر دیوونم میکرد ، حتی نمیتونستم برای یک لحظه از دستش بدم ، قطره اشکی از گوشه ی چشمم جاری شد که سریع پاکش کردم ، کیفم رو برداشتم و رفتم به سمت دانشگاه
در کلاس رو باز کردم و نسیم و مریم رو دیدم که گوشه ی کلاس نشستن ، حالم گرفته بود ولی ترجیح دادم چیزی نگم تا بقیه نگران نشن
من:سلوووم به دوستای خول خودم
نسیم:سلام بز دریایی حال و احوال شما؟؟
مریم:خوبی عزیزم؟؟
من:مرسی جیگرا خوبم و یه زدم تو سر نسیم که اخش بلند شد
نسیم:مرض روانی چرا میزنی
من:بار اخرت باشه به من میگی بزدریایی
نسیم:مگه نیستی
من:خودت نیستی؟؟ و یه چشمک زدم
استاد شفیعی وارد کلاس شد و مشغول درس دادن شد
تمام حواسم پیش استاد بود که با نیشگونی که نسیم از بازوم گرفت ، جیغ بنفشی کشیدم و گفت:اخخ دستم روانی مریض
شفیعی:خانوم شما اینجارو با کلاس اشتباه گرفتین؟؟؟
من:شرمنده استاد دیگه تکرار نمیشه
سرشو تکون داد و با صدای خسته نباشید استاد ، ما سه تا هم بلند شدیم و از در کلاس بیرون اومدیم
مریم:راستی امیر کارت داشت الینا
باشع ای گفتم و اونا هم به سمت بوفه رفتن
با کشیده شدن دستم توسط سپهر جیغ ارومی کشیدم و گفتم:روانی چته دستمو ول کن
سپهر:ول نکنم چی؟؟؟؟
با عصبانیت زدم تو گوشش و گفتم:اینو خوب تو گوشات فرو کن ، من شوهر دارم و خیلی هم دوسش دارم و هیچوقت هم مال تو نمیشم که چشت دنبال بقیه هست و به اندازه ی موهای سرت دوست دختر داری ، بار دیگه مزاحم من بشی به ولای علی میرم شکایت میکنم ، مردک عوضی خجالت نمیکشی چشت دنبال زن بقیست
سپهر بهم چشم دوخته بود و منم به سمت در سالن حرکت کردم که گفت:تو مال منی هیچکس نمیتونه تورو از من بگیره حتی امیر
با دستم برو بابایی نشونش دادم و رفتم بیرون ، نیاز به هوای تازه داشتم، اشک هام رو گونه هام جاری شد.....
ادامه دارد
۳.۰k
۲۹ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.