عمارت ابر پارت3
#عمارت_ابر #پارت3
کولمو انداختم خوب میریم که داشته باشیم به سمت آرامگاه اصلی راه افتادم مسیرش به شدت خوشگل بود آدم احساس میکرد فارغ از هرجایی که دیده از پله ها بالا وبالا تر میرفتم که حس کردم یکی پشتمه برگشتم نبود
من:پوف خیالات زده به سرم هان چی شد تففف تو شانس یعنی شانسم واقعا ریده اس ها واقعا اخه بارون الآن باید بشاشی رویی سر من نه واقعا الآن
به پشت سرم نگاه کردم نه خیلی طول میکشه برگردم پایین پس میرم جلو کلاه هودیمو کشیدم رویی سرم و بدو که میدویی منظره جنگل با رعد و برق بین اون آسمون خاکستری رنگ یکم ترسناک بود ولی بازم کیوت و کاوایی بود کیف کنین چه نگرش عمیقی دارم
که رعد و برقی زد رسما از ترس قبض روح شدم بالاخره به ورودی رسیدم ورودی عمارت ابر گوسو اصلا حوصله نداشتم واسه عر زدن که اسمش هم شبیه استاد تعالیم شیطانیه
بدوبدو رفتم سمت آرامگاه دیدم بسته اس درش خدایا من تا صبح چه گلی به سرم بگیرم آخه مامانی آهان اونجارو یه غار
من:یه غار یه ماره سی دوتا بچه داره
وجدان:الآن واقعا وقت طرح معماست بجنب این جن آب کشیده شدی
من:آخ آره راست میگیا
رفتم تو غار نشستم هوف خدایا شکررر بازم به خاطر لطفی که بهم داری گوشیمو روشن کردم
سویهی:جیسو برگرد راجبش حرف میزنیم.....من عصبی بودم خودت میدونی چقدر برام عزیزی برگرد.... جیسو کدوم جهنم دره ای هستی همونجا بمون اصلا دیگه برام مهم نیستی
دستمو مشت کردم جلویی دهنم
من:اِاِاِاِ بچه پرو رو نگیا اصلا برو به درک بزمچه استرالیایی بدبخت
به منظره بیرون غار نگاه میکردم
من:میگن آرزوت برآورده میشه هر موقع که بارون میادوتو تنهایی آه ولش
گوشی رو توپوندم تو کولم و گذاشتم رو زمین سرمو گذاشتم رویی کولم اینقدر از این بدو بدو اتفاقات خسته بودم که مهم نبود کجام فقط دلم یک خواب میخواست
صدایی بارون لالایی خیلی قشنگی بود که میشد با گوش دادنش خوابت ببره
پلکامو رویی هم گذاشتم وخودمو بع لالایی بارون سپردم
من:اگه اینطوریه دلم یه زندگی جدید ومتفاوت میخواد #اسکندر #آیسان_رومخ
کولمو انداختم خوب میریم که داشته باشیم به سمت آرامگاه اصلی راه افتادم مسیرش به شدت خوشگل بود آدم احساس میکرد فارغ از هرجایی که دیده از پله ها بالا وبالا تر میرفتم که حس کردم یکی پشتمه برگشتم نبود
من:پوف خیالات زده به سرم هان چی شد تففف تو شانس یعنی شانسم واقعا ریده اس ها واقعا اخه بارون الآن باید بشاشی رویی سر من نه واقعا الآن
به پشت سرم نگاه کردم نه خیلی طول میکشه برگردم پایین پس میرم جلو کلاه هودیمو کشیدم رویی سرم و بدو که میدویی منظره جنگل با رعد و برق بین اون آسمون خاکستری رنگ یکم ترسناک بود ولی بازم کیوت و کاوایی بود کیف کنین چه نگرش عمیقی دارم
که رعد و برقی زد رسما از ترس قبض روح شدم بالاخره به ورودی رسیدم ورودی عمارت ابر گوسو اصلا حوصله نداشتم واسه عر زدن که اسمش هم شبیه استاد تعالیم شیطانیه
بدوبدو رفتم سمت آرامگاه دیدم بسته اس درش خدایا من تا صبح چه گلی به سرم بگیرم آخه مامانی آهان اونجارو یه غار
من:یه غار یه ماره سی دوتا بچه داره
وجدان:الآن واقعا وقت طرح معماست بجنب این جن آب کشیده شدی
من:آخ آره راست میگیا
رفتم تو غار نشستم هوف خدایا شکررر بازم به خاطر لطفی که بهم داری گوشیمو روشن کردم
سویهی:جیسو برگرد راجبش حرف میزنیم.....من عصبی بودم خودت میدونی چقدر برام عزیزی برگرد.... جیسو کدوم جهنم دره ای هستی همونجا بمون اصلا دیگه برام مهم نیستی
دستمو مشت کردم جلویی دهنم
من:اِاِاِاِ بچه پرو رو نگیا اصلا برو به درک بزمچه استرالیایی بدبخت
به منظره بیرون غار نگاه میکردم
من:میگن آرزوت برآورده میشه هر موقع که بارون میادوتو تنهایی آه ولش
گوشی رو توپوندم تو کولم و گذاشتم رو زمین سرمو گذاشتم رویی کولم اینقدر از این بدو بدو اتفاقات خسته بودم که مهم نبود کجام فقط دلم یک خواب میخواست
صدایی بارون لالایی خیلی قشنگی بود که میشد با گوش دادنش خوابت ببره
پلکامو رویی هم گذاشتم وخودمو بع لالایی بارون سپردم
من:اگه اینطوریه دلم یه زندگی جدید ومتفاوت میخواد #اسکندر #آیسان_رومخ
۸.۲k
۲۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.